خالف

لغت نامه دهخدا

خالف. [ ل ِ ] ( ع ص ) گول. احمق. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). منه:رجل خالف. || بسیار خلاف. ( ناظم الاطباء ). || بی خیر. نانجیب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). منه: هو خالف اهل بیته. || سقا. آب برکشنده. || آنکه بنشیند پس از رفتن تو. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). منه: فاقعدوا مع الخالفین. ( قرآن 9/83 ). || خِلاف. ( ناظم الاطباء ). منه: فی خُلقه خالف؛ ای خلاف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) نبیذ تباه شده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

گول احمق

جمله سازی با خالف

فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ مع من تخلف بعذر، و قیل مع النساء و الصبیان، و قیل مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل للرجل الذی هو شر اهله: هو خالف بنی فلان.
خسروی کو نکند قصد دیاری که به تیغ خاکش از خون خالف چو طبرخون نکند
وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ ای یقول ما یجب ان یقال و قیل: معناه ما یقوله اللَّه هو الحقّ، الواجب الّذی من عدل عنه خالف الحقّ.
از اول در عراق آوردی، آن شاه حجازی را به صد شور و نوایش با خالف همنعنان کردی
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصاری آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مودت
مودت
روز جاری
روز جاری
کمینه
کمینه
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله