درمنده

لغت نامه دهخدا

درمنده. [ دَ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مختصر درمانده. ( شرفنامه منیری ). درمانده. بیچاره. بی نوا. عاجز. متروک. ( از ناظم الاطباء ):
بفرمود صاحبنظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را.سعدی.

فرهنگ عمید

بیچاره، ناتوان، عاجز: بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱: ۸۶ ).

جمله سازی با درمنده

💡 هیچ خواهنده نماند از کف خیرش محروم هیچ درمنده نرفت از در فضلش مردود

💡 ولیکن نباید که تنها خوری ز درویش درمنده یاد آوری

💡 بفرمود صاحب نظر بنده را که خشنود کن مرد درمنده را

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
ارق ملی یعنی چه؟
ارق ملی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز