داناتری

لغت نامه دهخدا

داناتری. [ ت َ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی داناتر. داناتر بودن. اعلم بودن:
مفخر شاهان بتواناتری
نامور دهر بداناتری.نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی داناتر

جمله سازی با داناتری

نگه کن کنون تو که داناتری بدین آرزوها تواناتری
ز من راز حق را تو داناتری به هر کار مشکل، توانا تری
تو از ما و فرزانه داناتری به کردارها بر تواناتری
تو داناتری از بزرگ انجمن نبایدت فرزانه و رای زن
نگر تا چه بینی تو داناتری برزم دلیران تواناتری
بگفتند کز ما تو داناتری به بایستها بر تواناتری