لغت نامه دهخدا
دارش. [ رِ ] ( اِمص ) نگاه داشتن و محافظت کردن. ( برهان ).
دارش. [ رِ ] ( ع اِ ) پوست سیاه. مثل اینکه فارسی الاصل است. ( منتهی الارب ). چرم سیاه. ( ناظم الاطباء ).
دارش. [ رِ ] ( اِمص ) نگاه داشتن و محافظت کردن. ( برهان ).
دارش. [ رِ ] ( ع اِ ) پوست سیاه. مثل اینکه فارسی الاصل است. ( منتهی الارب ). چرم سیاه. ( ناظم الاطباء ).
پوست سیاه
💡 به او چشم خلق است روشن الهی ز چشم بد خلق دارش سلامت
💡 سگ تر بود دستورش ز تری میش را آفت بتری خشک آن دارش و خشکی مرگ را رهبر
💡 دل جای غم توست نگه دارش از اغیار شرط است ز شاهان جهان پاس خزینه
💡 به ره دادخواهی چو آید فراز بده داد و دارش هم از دور باز
💡 برو دوست دارش اگر دشمن است مَلَک بین، چه کارت به آهرمن است
💡 زمن شوقی که دیدی عرضه دارش رقوم مهر من بر دل نگارش