خاک پاش
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] مردم آزار.
فرهنگستان زبان و ادب
جمله سازی با خاک پاش
تا نهد سربه خاک پاش نخست سرنگون آید از مشیمه جنین
چو نرگس ارچه شد آزاد قامتش چه خوشست بنفشه وار مرا خاک پاش بوشیدن
به یاد شکر لطفش هر آنکه زهر خورد به خاک پاش که یابد به ذوق طعم شکر
اگر ز دست اجل چند گه امان یابم به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش
سلطان بارگاه رسالت که سوده است بر خاک پاش ناصیهٔ انور آفتاب
باد آمد خاکساری پای بست خاک پاش کوی تو بادی بدست