لغت نامه دهخدا
صاحب نفس. [ ح ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب )مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است:
با زنده دلان نشین وصاحب نفسان
حق ْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان.سعدی.آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدید است که صاحب نفسانند.سعدی.
صاحب نفس. [ ح ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب )مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است:
با زنده دلان نشین وصاحب نفسان
حق ْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان.سعدی.آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدید است که صاحب نفسانند.سعدی.
۱. آن که نفسی گیرا دارد.
۲. کسی که دعایش اجابت می شود: با زنده دلان نشین و صاحب نفسان / حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان (سعدی: لغت نامه: صاحب نفس ).
💡 چو از اقران صاحب نفس نقصانست حالم را بدرویشان صاحب دل از اقران بی نیازم کن
💡 نه هر جنبندهئی صاحب نفس شد کسی قدر نفس داند که کس شد
💡 سالکی صاحب نفس و فقیری پاک از هوس بوده. این شعر از اوست:
💡 مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی کامل صاحب نفس مالک ملک روان
💡 کسی را میتوان صاحب نفس گفت که در عشق بتی ترک هوس گفت