غالیه گون

لغت نامه دهخدا

غالیه گون. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) مشکین رنگ. غالیه مانند، و شاعران آن را صفت زلف و خط آرند:
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون.رودکی.با طره مشکین همگی فتنه چینی
با غالیه گون خط سیه شور تتاری.فرخی.شاهد روز کز هوا غالیه گون غلاله شد
شاهد تست جام می زو تو هوای تازه بین.خاقانی.و آن غالیه گون خط سیاهش
پرگار کشید گرد ماهش.نظامی.

فرهنگ عمید

به رنگ و بوی غالیه، غالیه فام، غالیه رنگ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) غالیه فام. توضیح شاعران آن را صفت زلف و خط آورند.

جمله سازی با غالیه گون

سنبل غالیه گون بر گل تر میشکند ظلمت شام بر انوار سحر میشکند
الامهی که بچهر تو جعد غالیه گون بسان کف کلیم است و شکل اژدرهاست
گوئی که طوق غالیه گون را بامتحان سر حلقه گل ز گردن بلبل فکنده ای
از بس که مرا سوخت خط غالیه بویت از دود دلم روی هوا غالیه گون شد
بغیر غالیه گون خط بگرد سطح مهش که دید شام که او دامن سحر گیرد
بگرد عارض تو خط عنبرین گوئی هلال غالیه گون بر کنار خورشیدست