تجر

واژه‌ی تجر در فارسی به خانه یا اتاق زمستانی گفته می‌شود که دارای تنور یا بخاری باشد. این واژه در فرهنگ‌های معتبری مانند برهان، ناظم‌الاطباء، فرهنگ رشیدی، انجمن آرا و آنندراج با همین معنا ثبت شده و گاه به آن تابخانه نیز اطلاق می‌گردد. در مقابل، برخی منابع همچون قاموس، آن را به‌صورت تِزر و به معنای خانه‌ی تابستانی ذکر کرده‌اند و طَزر را شکل معرّب آن دانسته‌اند.

ریشه‌شناسی این واژه به زبان‌های کهن بازمی‌گردد. دکتر معین در حاشیه‌ی برهان، صورت باستانی آن را تَچَرَه در پارسی باستان و نیز در زبان ارمنی به‌معنای خانه یا معبد معرفی می‌کند. در زبان پهلوی نیز واژه‌ای هم‌خانواده با معنی معبد بتان دیده می‌شود. این اصطلاح در اصل به کاخ زمستانی اشاره داشته، چنان‌که کاخ کوچک داریوش بزرگ در تخت‌جمشید که به‌صورت مستطیل دراز ساخته شده، با نام تچر شناخته می‌شود.

شکل معرّب این واژه در متون عربی به‌صورت طَزر آمده، اما در برخی منابع مانند تاج‌العروس، به‌اشتباه طَْرَز ثبت شده و حتی معنی آن از زمستانی به تابستانی تغییر یافته است. همچنین در دیوان‌های شعری، گاه این واژه را با دو «راء» (طرر) نوشته‌اند. با این همه، روشن است که صورت اصلی و درست واژه، همان تَچْر یا تَزْر است که با ویژگی‌های معماری بنایی مانند تچرۀ تخت‌جمشید هماهنگی کامل دارد.

لغت نامه دهخدا

تجر. [ ت َ ج َ ] ( اِ ) خانه زمستانی را گویند که در آن تنور و بخاری باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). خانه زمستانی که بخاری و تنور داشته باشدو تابخانه نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اطاق زمستانی. ( فرهنگ نظام ).... لیکن در قاموس تژر ( بزای فارسی ) بمعنی خانه تابستانی گفته «طزر» معرب آن و زای فارسی بسیار به جیم بدل کنند. ( فرهنگ رشیدی ). تزر. بهمین معنی می آید پس یکی از این دو مبدل دیگری است. ( فرهنگ نظام ). دکتر معین در حاشیه برهان آرد: پارسی باستان «تَچَرَه » بارتولمبه 629، ارمنی «تَچَره » ( خانه، معبد ) در پهلوی اوزدِس چار بمعنی معبد بتان ( نیبرگ 230 ) در پارسی تجر و تزر. اصلاً بکاخ زمستانی اطلاق میشده. در تخت جمشید، کاخ کوچک داریوش بزرگ که در ضلع شمالی صحن صدستون بپا شده به تچره موسوم است و سطح قصر مربعمستطیلی است که بطول قرار گرفته است. ( ایران باستان ج 2 صص 1589 - 1590 ). همین تزر «طزر» است که در کتب لغت عرب مقلوباً طرز آمده. مؤلف تاج العروس ذیل «طرز» در مستدرک آرد: «الطرز بیت الی الطول، فارسی معرب، و قیل هوالبیت الصیفی. قال الازهری اراه معرباً و اصله ترز». پیداست که هم در تقدیم راء تصحیف شده و هم در معنی خانه زمستانی بتابستانی تبدیل یافته و شکی نیست که اصل همان تچر و تزر است و اینکه گوید: «بیت الی الطول » درست با تچره داریوش تطبیق میکند. در دواوین شعرا نیز «طرز» را «طرر» نوشته اند بدو راء مهمله. رجوع به طرر شود.
پورداود در فرهنگ ایران باستان آرد: اما طزر را که یاقوت بنقل از لیث و ابومنصور آن را معرب از تزر فارسی دانسته و بمعنی خانه تابستانی گرفته چنین تعریف کرده است: شهری است از ناحیه مرج القلعه و یک منزل از راه بزرگ خراسان مسافت داردو در میان دشتی واقع است. قصر یزید را جغرافیانویسان طزر هم خوانده اند یعنی یک شهر را بدو نام یاد کرده اند و این طزر معرب از تزر بیشک همان واژه فرس هخامنشی تَچَرَ میباشد که بمعنی کوشک ( = قصر ) است. در زبان ارمنی تچر بمعنی سرای و پرستشگاه از زبان ایرانی گرفته شده است و همین واژه است که در فارسی تجر شده... ( فرهنگ ایران باستان ص 294 ). رجوع به طزر شود:
میان این تجر و گنبد فلک فرق است
که هست این به ثبات آن نباشد آرامش
چو تاب آتش می در هوای آن پیچد
بتافت خانه از آن تابخانه شد نامش.نزاری قهستانی.

فرهنگ معین

(تَ جَ ) (اِ. ) کاخ زمستانی.

فرهنگ عمید

کاخ یا خانۀ زمستانی که بخاری داشته باشد: میان این تجر و گنبد فلک فرق است / که هست این به ثبات آن ندارد آرامش (نزاری: لغت نامه: تجر ).

فرهنگ فارسی

کاخ زمستانی، خانه زمستانی، خانهای که بخاری دارد
( اسم ) کاخ زمستانی
دهی از دهستان ارومه بخش طرقبه شهرستان مشهد است که در بیست و یک هزار گزی جنوب خاوری طرقبه و هیجده هزار گزی شمال شوسه عمومی مشهد به نیشابور واقع است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۹(بار)
معامله. خرید و فروش. راغب آن را تصرّف در رأس مال برای طلب ربح گفته، تاجر کسی است که خرید و فروش کند، اموال خود را به باطل نخورید مگر آنکه معامله از روی تراضی باشد. در این کریمه ایمان و جهاد جنس و نجات از عذاب قیمت است و معامله با خدا روی آن دو انجام می‏پذیرد راجع به ذکر بیع با تجارت به «بیع» رجوع شود.

ویکی واژه

کاخ زمستانی.

جمله سازی با تجر

یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
خوش است ناز تجرد به دیده‌ها نفروشی خجالت است که عیسی نظر به سوزنش افتد
مهین بانو که بر تخت تجرد داشت چون مریم ببر تشریف لم یمسسنی از بس پاکدامانی