بوالفضول

لغت نامه دهخدا

بوالفضول. [ بُل ْ ف ُ ] ( ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. ( آنندراج ). بیهوده گوی. ( ناظم الاطباء ):
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند.سنایی.همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از جفاش زاستر است.خاقانی.ای بسا بوالفضول کز یاران
آورد کبر درپرستاران.نظامی.چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود.نظامی.از آن بوالفضولان بسیارگوی
و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی.نظامی.گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.مولوی.

فرهنگ معین

(بُ لْ فُ ) [ ع. ] (ص. ) بیهوده گو.

فرهنگ عمید

۱. بیهوده گو، یاوه گو.
۲. کسی که سؤال بیجا بکند.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بیهوده گوی یاوه سرا: (( ویتحمل که بعضی فقرات... در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضول تواند بود....
کنایه از یاوه گو ٠ بیهوده گوی

ویکی واژه

بیهوده گو.

جمله سازی با بوالفضول

💡 در قیامت کجا رود با نفس؟ علم هر بوالفضول و هر با خفس

💡 ولایت برتر از طور عقول است ازین معنی که عقلت بوالفضول است

💡 به عاشقان چو رسی ترک بوالفضولی کن که آستانه عشق است جای درویشی

💡 بوالفضولی سؤال کرد از وی چیست این خانه شش بدست وسه‌پی

💡 دزد شد زان بوالفضولی خشمگین بازگشت و فوطه را زد بر زمین

💡 تا ازینها پی بری سوی اصول تو برین قانع شدی ای بوالفضول