در روانشناسی، خود به عنوان فردی که تجربه میکند، فکر میکند و به درون خود مینگرد، تعریف میشود و عامل تفکر و عمل است. اگرچه شخصیت و من (خود) معمولاً به یک معنا در نظر گرفته میشوند، اما تفاوتهایی نیز میان آنها وجود دارد. شخصیت بیشتر برای دیگران قابل مشاهده است، در حالی که من به ویژه در زمینه روانکاوی شامل اجزای ناهشیار (ناخودآگاه) است که فرد از وجود آنها بیخبر است.

خود
لغت نامه دهخدا
خود. ( ع اِ ) ج ِ خَود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خود. ( اِ ) مغفر. کلاه سپاهی که از آهن و یا فلز دیگر سازند. ( ناظم الاطباء ). کلاهی که در جنگ بر سر نهند. خوی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). بیضه. ( یادداشت بخط مؤلف ):
همان خود و مغفر هزارودویست
بگنجور فرمود کَاکنون مایست.فردوسی.ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب و سیاوش ندید.فردوسی.همی گرز پولاد همچون تگرگ
ببارید بر جوشن و خود و ترگ.فردوسی.سپهبد کمان را بزه بر نهاد
یکی خود پولاد بر سر نهاد.فردوسی.بجای قبا درع بستی و جوشن
بجای کله خود بستی و مغفر.فرخی.بر خصم نشان باشد بر دشمن اثر ماند
تا تیغ بکف داری تا خود بسر داری.فرخی.خودی روی پوش آهنی بیاوردند عمداً تنگ چنانکه روی و سرش را نپوشیدی. ( تاریخ بیهقی ). خودی فراختر آوردند. ( تاریخ بیهقی ).
گران جوشن و خود کردی گزین
بچابک سواری ربودی ز زین.اسدی.از علم و خرد سپر کن و خود
وز فضل و ادب دبوس و ساطور.ناصرخسرو.ز شاه فلک تیغ و مه مرکب او
زحل خود و مریخ خفتان نماید.خاقانی.خود ازبرای سر زره ازبهر بر بود
تو ماه روی عادت دیگر نهاده ای
در بر گرفته ای دل چون خود آهنین
وآن زلف چون زره را بر سر نهاده ای.ظهیر فاریابی.گرز با خود از محاکاة پتک و سندان حکایت می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همه زرههای داودی درپوشیدند و خودهای فرنگی بر سر نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). مرد را باخود و زره دونیم میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چه برخیزد از خود آهن ترا
چو سر آهنین نیست در زیر خود؟عطار.آن زره وآن خود در جنگ و دغا
وین شراب و نقل در بزم و صفا.مولوی.که خود و سرش را نه در هم شکست.سعدی ( بوستان ).زمین آسمان شد ز گرد کبود
چو انجم در آن برق شمشیر و خود.سعدی.به اینها موافق شده بهر کین
فرهنگ معین
(اِ. ) کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند.
فرهنگ عمید
۲. برای تٲکید به کار می رود: تو خود گفتی.
۳. نفس، ذات، شخص، خویش، خویشتن.
۴. [مقابلِ غیر و بیگانه] خودی.
* خودبه خود: (قید ) به خودی خود، بی سبب، بی جهت، بدون میل و ارادۀ دیگری.
* از خودبی خود شدن: [عامیانه، مجاز] از خود رفتن، از حال رفتن، بیهوش شدن.
کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند، کلاه خود.
فرهنگ فارسی
زن جوان نیک خلقت نازک اندام
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
در طول قرنطینه ناشی از دنیاگیری کووید - ۱۹، دختری به نام پالوما از یک نرم افزار کاربردی برای قرار ملاقات با افراد همجنس خود استفاده می کند تا کمی سرگرم شود. او متوجه می شود که پروفایل دختر دیگری عیناً مشابه پروفایل خودش است و آن دختر ظاهراً قصد دارد خودش را جای او جا بزند…
• ماریا پدراسا در نقش پالوما / گولیادکین
• ماریان آلبارس در نقش مادر پالوما
• پل مونن در نقش خورخه
• آلیسیا بوراچرو در نقش روان پزشکِ پالوما
دانشنامه آزاد فارسی
در روان شناسی، به منزلۀ شخص تجربه گر، متفکر، موضوع درون نگری، و عامل تفکر و عمل. شخصیت و من (خود) معمولاً معادل یکدیگر تلقی می شوند، اما دقیقاً به یک معنا نیستند. شخصیت (برای دیگران) مشهودتر است و من، دست کم به منزلۀ اصطلاح روان کاوی، شامل اجزای ناهشیار (ناخودآگاه) است که خود به آن ها واقف نیست.
ویکی واژه
ضمیر مشترک که در میان متکلم، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید.
خویش، خویشتن، شخص، ذات، وجود.
کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند. کلاه جنگی
جمله سازی با خود
شبی زشمع رخت بزم ما منور کن مشام جان زسر زلف خود معطر کن
من نبینم روی خود را ای شمن من ببینم روی تو تو روی من
پرچین شود ز درد رخ بیدین چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین