ترف

لغت نامه دهخدا

ترف. [ ت َ ] ( اِ ) کشک سیاه باشد، و آن را بترکی قراقروت نامند. ( فرهنگ جهانگیری ). کشک سیاه را گویند، و آن را بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. ( برهان ). همان کشک سیاه که از دوغ ترش حاصل کنند و بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوعی از ترشی که از دوغ جوشانیده و خشک کرده راست کنند تا هنگام حاجت حل کرده پزند. ( شرفنامه منیری ). ماده ترشی که از شیر می گیرند و سیاه و سفید می باشد و سفید آن سبک و متخلخل و مخصوص بکرمان و در آنجا به ترف کرمانی و یا ترف گل سرخی معروف است. ( ناظم الاطباء ). و این غیر رخبین است، چه السامی فی الاسامی رخبین را کبح ترجمه میکند و مصل را ترف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): و از وی [ خوارزم ] روی مخده و قزآکند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. ( حدود العالم ).
هیچ ندانم بچه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.ابوالعباس عباسی.و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.ابوالعباس عباسی.جز از ترف و شیرین نبودی خورش
فزونیش روغن بدی پرورش.فردوسی.ز شیراز و از ترف سیصدهزار
شتروار بود اندر آن کوهسار.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2183 ).ترفت از دست مده بر طمع قند کسان
ترف خود خوش خور و از طَمْع مَبَر گاز به قند.ناصرخسرو.و نوشادر سوده، گر با رخبین،گر با ترف بسرشند و اندر بن زفان، همی مالند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ما و همین دوغبا و ترف و ترینه
پخته امروز یا ز باقی دینه.( اسرار التوحید ).تشبیب این قصیده ترفند و ترف طعم
مخلص به مدح او شد و شد طعم ترف قند.سوزنی ( از انجمن آرا ).بشعر ترفند از ترف بودم و رخبین
بپند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم.سوزنی.- ترش نشدن ترف کسی؛ تعبیری یا مثلی است بمعنی به مراد نرسیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت او
گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست.انوری.|| کشک سفید وپنیر خشک را نیز گویند. ( برهان ). پنیر و جغرات خشک... صاحب برهان قاطع نوشته که نان خورشی است که از جغرات می پزند. ( غیاث اللغات ). و رجوع به تُرْب و تربک وتربه شود.

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) کشک سیاه، قره قروت.
(تَ رَ ) [ ع. ] (اِمص. ) شادخواری، خوشگذرانی.

فرهنگ عمید

= قره قروت
۱. به نعمت و آسایش زندگی کردن.
۲. متنعّم و ثروتمند شدن.
۳. نعمت، آسایش، و خوشی زندگانی.
۴. خوش گذرانی.

فرهنگ فارسی

کشک سیاه، ترپک، وترپه ولیولنگ وهبولنگ هم گفته اند
( اسم ) شاد خواری خوشگذرانی.
کوهی است یا موضعی است نام کوهی است از آن قبیله بنی اسد... و بفتح اول و ثانی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَّرْفِ: نگاه و چشم برگرداندن - جانب (قاصرات الطرف کنایه است از این که: نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است و بعضی از مفسرین گفتهاند: حوریان فقط به همسران خود نگاه میکنند، و آن قدر ایشان را دوست میدارند که نظر از ایشان به دیگر سو، نمیگردانند و منظور از "یَن...
تکرار در قرآن: ۸(بار)
تَرَفُّه یعنی توسّع در نعمت (مفردات) ترف یعنی نعمت ابن عرفه گفته مُترَف کسی است که به سر خود گذاشته شده آنچه بخواهد می‏کند و از وی جلوگیری نمی شود مجمع البیان ذیل آیه 16:اسراء. بنابراین مُترَف به معنی ثروتمند است، یعنی کسی که به او نعمت زیاد داده شده و آن در صورت عدم ایمان سبب طغیان و سرکشی است، و از موارد استعمال آن در قرآن مجید بدست می‏آید که ثروتمند و قدرتمند سرکش مراد است و شاید به همین جنت است که مجمع البیان آن را در آیه، ممتنع از اداء واجبات گفته است.، ملاقات آخرت را تکذیب کرده و در دنیا آنها را مرفّه و صاحب نعمت کردیم، ستمکاران به آنچه در آن وسعت یافته بودند برگشتند و گناهکاران بودند.، در هیچ شهری انذار کننده‏ای نفرستادیم مگر آنکه ثروتمندان آن گفتند: ما به آنچه فرستاده شده‏اید کافریم. از آیه شریفه به خوبی روشن می‏شود که در وحله اوّل طبقه سوّم، از انبیاء حمایت کرده‏اند زیرا انبیاء به حمایت آنها و غیره برخاسته‏اند. نیز ثروتمندان در مرحله اوّل به مبارزه برخاسته‏اند زیرا پیامبران از عیّاشی و خیره سری آنها جلوگیری کرده و به تعدیل و انصاف وادار می‏نمودند و آن بر خلاف میل خود کامگان بود. نا گفته نماند: این مادّه در همه جای قرآن مجید درمقام ذمّ به کار رفته است.

ویکی واژه

شادخواری، خوشگذرانی.
کشک سیاه، قره قروت.

جمله سازی با ترف

💡 خویش و بیگانه موافق دوست و دشمن معترف بنده و آزاد یک‌دل پیر و برنا یک‌زبان

💡 تیر گردون گر تواند گفت شعرش را جواب از ترفع مسند او ذروه کیوان شود

💡 ایا روحی ترفرف فی فضاء العشق و استشرف و طرفی جنه الاسرار من انوار شمس الدین

💡 به طول و عرض جهان با کمال او صدره مهندسان خرد معترف شده به قصور

💡 اسپکتر-آرجی مهم‌ترین مأموریت اخترفیزیکی روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است.

💡 به جنب رای تو بی نور دیدهٔ خورشید به پیش خلق تو صد خلد معترف به قصور