بنده

کلمه بنده در زبان فارسی به معنای من یا خود به کار می‌رود و برای ابراز تواضع یا احترام استفاده می‌شود. این واژه معمولاً در متون رسمی و ادبی به جای من به کار می‌رود و بیشتر در زمینه‌های محترمانه و رسمی کاربرد دارد. در مکالمات غیررسمی، معمولاً از من استفاده می‌شود. برای اشاره به جمع، می‌توان از بندگان بهره برد. همچنین می‌توان صفات مختلفی را به دنبال این واژه قرار داد. در نامه‌های رسمی، استفاده از این کلمه مناسب است، در حالی که در گفتگوهای روزمره و غیررسمی، معمولاً از واژه‌های ساده‌تری مانند من استفاده می‌شود و بنده کمتر به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

بنده. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) پهلوی «بندک ». پارسی باستان «بندکه ». از مصدر بستن، جمع آن بندگان. در پهلوی «بندکان ». عبد. غلام. مقابل آزاد. ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری بوده زیرا که در بند آیند و بفروخت میروند و جمع آن به الف و نون قیاسی است و به ها و الف نیز آمده. ( غیاث ) ( از آنندراج ). مقابل خواجه. سید و مولی. ( یادداشت بخط مؤلف ). بنده. فتی. عبد. ولید. اسیر. ( ترجمان القرآن ). برده و عبد و عبید و غلام و چاکر و لاچین و زرخرید و خانه زاد. ( ناظم الاطباء ). برده. عبد. عبید. غلام زرخرید ( در مورد مرد ). ( فرهنگ فارسی معین ). تیم. مربوب. نخه. رِق. رقیق. رقبه. مولی. ( منتهی الارب )

فرهنگ معین

(بَ دِ ) [ په. ] ( اِ. ) ۱ - مخلوق خداوند. ۲ - برده. ۳ - نوکر، غلام. ۴ - مطیع، فرمانبردار. ۵ - من، اینجانب.

فرهنگ عمید

۱. غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده.
۲. انسان نسبت به خداوند.
۳. لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من: بنده چندین بار خدمت رسیدم.

فرهنگ فارسی

چاکر، غلام، برده، زرخرید، نقیض آزاد، بندگان جمع
( اسم ) ۱ - برده عبد عبید غلام زر خرید ( در مورد مرد ). یا بند. خدا. الف - عبد خدا عبدالله. ب - انسان کامل. ۲ - نوکر چاکرخدمتکار. یا بند. درگاه. غلام حاضر در درگاه. یا بند. مخلص. چاکر اخلاصمند. ۳ - مطیع فرمانبردار. یا بند. فرمان. مطیع فرمان. ۴ - من این جانب نویسنده گوینده ( در هنگام گفتن و نوشتن کلم. ( بنده ) را بجای ( من ) بمنزیل. اظهار ادب بکار میبرند. ظاهرا در اول ( این بنده ) و من ( بنده ) بود بعد به تخفیف ( بنده ) شده ) جمع: بندگان. یا بند. خانه. خان. من ( کوچکتر در مقابل بزرگتر استعمال کند ). یا بنده بی تقصیرم. بمن مربوط نیست.

ویکی واژه

منسوب به بند؛ گرفتار، اسیر، دربند، برده، نوکر، غلام، مطیع، فرمانبردار، بنده خدا.
(مؤدبانه): لقبی که گوینده هنگام صحبت کردن از خود برای ابراز تواضع و فروتنی به خود می‌دهد، من، اینجانب.

جملاتی از کلمه بنده

تا راه برد بنده به شکرانهٔ صحت ایجاد نمودند در اجسام سقم را
شرم آبروی بنده نگهداشتی و کس از من سخنی جز به مدارا نشنودی
بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم