دیس

دیس

این کلمه دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که به شرح زیر می‌باشد:

بشقاب دراز و بزرگ: در زبان فارسی، دیس به معنای بشقاب یا ظرفی بزرگ و دراز است که معمولاً برای سرو غذا استفاده می‌شود.

پستان: در برخی از گویش‌ها و لهجه‌ها مانند عراقی، دیس به معنای پستان نیز به کار می‌رود.

گیاهانی که در آب می‌رویند: به گیاهانی اشاره دارد که در آب رشد می‌کنند و از آن‌ها برای ساخت حصیر و محصولات مشابه استفاده می‌شود.

شبیه و همتا: این کلمه می‌تواند به معنای شبیه، مانند، یا همتا نیز به کار رود و به صورت پسوند در ترکیب با کلمات دیگر مانند “طاقدیس” و “تندیس” ظاهر می‌شود.

رنگ و لون: در برخی متون، دیس به معنای رنگ یا لون نیز آمده است.

اساطیر روم: در اساطیر روم، دیس به عنوان خدای جهان مردگان شناخته می‌شود و همتای پلوتون در اساطیر روم است.

لغت نامه دهخدا

دیس. [ دَ ] ( ع اِ ) پستان. ( قاموس ) پستان. لغت عراقی است.( منتهی الارب ). ثدی. ( ناظم الاطباء ). || حمله و سر پستان. || پیزر. ( ناظم الاطباء ).
دیس. [ ی َ ]( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( منتهی الارب ). رجوع به دیسة شود.
دیس.( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( تاج العروس ). رجوع به دیسة شود.
دیس. ( ع اِ ) کلمه ای است دخیل بمعنای گیاههایی که در آب روید و از آن حصیر سازند. ( از معجم الوسیط ). اسل. سمار. نی بوریا. سخونوس الاجامی. کولان. ( یادداشت مؤلف ). و انما الفرق بینه ( بین البردی ) و بین القرطاس المحرق ان البردی والدیس المحرق اضعف من القرطاس المحرق. ( ابن البیطار ص 87 ص 15 ج 1 ). و لکلرک دیس را به ژنک در اینجا ترجمه کرده است.
دیس. ( پسوند ) صورتی دیگر از دیز، دس، دیسه به معنی گون. وش. فش. ( یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. ( برهان ). شبیه و مانند. ( جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. ( غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون: 
خوش آید ترا از گدایان مکیس 
که در بذل هستی تو بی شبه و دیس.؟ندارد درگه شاه جهان دیس 
بگیتی دربجز تمثال سدکیس.عمادی.و گاه به صورت پسوند و مزید مؤخر چون کلنگ دیس. خوردیس. فرخاردیس. تندیس. طاقدیس. ماه دیس.مهردیس. خایه دیس. ( نوعی قارچ که به تخم مرغ ماند ). ترنج دیس. ( المعجم ) مردم دیس. ( المعجم ). و در کلمه دزندیس نیز هرچند معنی جزء اول ( دزن ) امروز معلوم نیست ولی مرکب با همین مزید مؤخر می نماید. ( یادداشت مؤلف ): تخت طاقدیس بودش و او تمام بساخت. ( مجمل التواریخ ). و دارالملک او [ضحاک ] بابل بوده اول آنجایگاه سرای بزرگ کرده بود و کلنگ دیس نام نهاد. ( مجمل التواریخ ). و کان بیوارسف ینزل بابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها، کلنگ دیس. ( تاریخ سنی ملوک الارض حمزه اصفهانی ).
دو تندیس از زر برانگیخته 
ز هر صورتی قالبی ریخته.نظامی.چه قدر آورد بنده حوردیس 
چو زیر قبا دارد اندام پیس.

فرهنگ معین

(اِ. ) رنگ، لون. ۲ - شبیه، نظیر.
پسوند شباهت و لیاقت: طاقدیس، تندیس.

فرهنگ عمید

بشقاب دراز و بزرگ.
۱. شبیه، نظیر، مثل، مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تندیس، خایه دیس، طاقدیس، یکی خانه کرده ست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی: ۲۴۸ ).
۲. (اسم ) [قدیمی] شبیه، نظیر، مثل، مانند.

فرهنگ فارسی

شبیه، مانند، نظیر، همتا، بصورت پسوندباکلمات، بشقاب درازوبزرگ
( اسم ) ۱ - صفحهای آهنین مدور قرص. ۲ - صفحهای چوبین که در میان طوقی فلزی جای داده شده و آنرا در میدان وزرش پرتاب کنند. ۳ - بشقاب دراز و بزرگ دیس.
بنابروایت طبری نام فرزند سیامک است.
دیس

جملاتی از کلمه دیس

چو تیغ گیرد بهرام دیس شورانگیز، چو جام گیرد خورشیدوار زرافشان

یکی خانه کرده ست فرخاردیس، که بفروزد از دیدن اوروان

در آن آرزوگاه فرخاردیس، نکرد آرزو بامقابل مکیس.نظامی.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم