استناطه

لغت نامه دهخدا

( استناطة ) استناطة. [ اِ ت ِ طَ ] ( ع مص ) استناط فلان ٌ بعیره فلاناً؛ همراه او کرد شتر خود را تا خواربار آرد بر آن برای او. ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
باسلیقه
باسلیقه
روز جاری
روز جاری
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
ذکر یا حمید الفعال ذالمن
نغمه
نغمه