خویشتن داری

خویشتن‌ داری در اسلام به عنوان یکی از فضایل اخلاقی و روحانی شناخته می‌شود. این مفهوم به معنای کنترل نفس و مدیریت تمایلات و خواسته‌هاست. قرآن کریم و احادیث پیامبر اسلام (ص) بر اهمیت این ویژگی تأکید دارند و آن را نشانه‌ای از ایمان و تقوا می‌دانند.

خویشتن‌ داری به فرد کمک می‌کند تا در برابر وسوسه‌ها و گناهان مقاومت کند و به دنبال رضایت الهی باشد. این ویژگی به تقویت اراده و شخصیت فرد کمک کرده و او را در مسیر درست هدایت می‌کند. این فضیلت به فرد این امکان را می‌دهد که در زندگی روزمره به اهداف و ارزش‌ های خود پایبند بماند.

لغت نامه دهخدا

خویشتن داری. [ خوی / خی ت َ ] ( حامص مرکب ) عفاف. زهد. کف نفس. حلم. بردباری. تمالک نفس. خودداری از شهوات. پرهیز. پرهیزکاری. تماسک نفس. ورع. ( یادداشت مؤلف ): و بسلام کس نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی و با کسی نیامیختی... و هم برین خویشتن داری و عزّ گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). چنان آمد [ خواجه بونصر ] که بایست و در دیوان رسالت بماند بخرد و خویشتن داری که داشت. ( تاریخ بیهقی ). و سخت جوان بود اما بخرد و خویشتن دار و امروز همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته. ( تاریخ بیهقی ). ابوطالب تبانی که از اکابر تبانیان بود و یگانه در فضل و ورع و خویشتن داری. ( تاریخ بیهقی ). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ و محتشم...صفحه ظاهرش بفرزند صلاح و سداد متحلی و صره سینه اش بنقود دیانت و خویشتن داری ممتلی. ( المضاف الی بدایعالازمان ). ابوالمعالی امانتی عالم و واعظ و مفتی و مقری بوده و خویشتن داری او ظاهر است. ( کتاب النقض ).
و آن کنیزک ز ناز و عیاری
در ثنا کرد خویشتن داری.نظامی.گرچه زان ترک دید عیاری
همچنان کرد خویشتن داری.نظامی.گفتم این گه گه نمودن روی جباری بود
گفت قدر مردم اندر خویشتن داری بود.هروی. || مضایقه. دریغ. ( یادداشت مؤلف ): هرچند که این بنده استعفا نمود و گفت که مرا قابلیت و استعداد این شغل نیست قبول نکرد و عفو نفرمود و حمل بر خویشتن داری و تقصیر خدمت کرد. ( تاریخ قم ). || لجاجت. || حمایت و حراست از خود. ( ناظم الاطباء ). صیانت نفس. پرهیز از آفات، اِحتِماء. تَحَفﱡظ. احتراز. احتراس. ( یادداشت مؤلف ). || تن پروری. ( ناظم الاطباء ).
- خویشتن داری کردن؛ کف نفس کردن. تزهد کردن. ورع داشتن. عفیف بودن. خودداری ازشهوات کردن. عفاف ورزیدن. تماسک نفس کردن. تمالک نفس کردن. ( یادداشت مؤلف ).
- || حفظ و حراست خود از ناملایمات کردن. خود را از ناراحتیها بر کنار کشیدن. ( یادداشت مؤلف ): و طریق دوم [ دفع مضرت اعراض نفسانی ] آن است که مردم قدر خویش را بزرگ دارد و همت بلند دارد و بتکلیف آید و هرچه بیش از شادی و لذت و از اندوه و ترس خویشتن داری کند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
- || تن پروردن. تن پروری کردن. کنایه از راحتی کردن. خود را به دردسر نینداختن. راحتی گزیدن.
- || لجاجت کردن.( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص. ) نک خودداری.

فرهنگستان زبان و ادب

{abstinence} [اعتیاد، روان شناسی] عملکرد مشاور یا درمانگر در خودداری از گفت وگو و تعامل مهارنشده (uninhibited ) با فرد مُراجع

جملاتی از کلمه خویشتن داری

درین گلزار از دستم به جز زاری نمی آید نسیم صبحم از من خویشتن داری نمی آید
سپس اندوهگین به خانه بازگشتم. و از آن جا که دل مرا شیفتگی جعفر بود. از آمد و شد بنزد مالک نیز خویشتن داری کردم و روزها جز برای انجام نماز واجب از خانه بدر نمی شدم.
در کشاف آمده است که: زمانی که یوسف نامه بخواند، خویشتن داری نتوانست و بگریست و در پاسخ نوشت: بردباری کن چنان که کردند تا چنان که پیروز گشتند، پیروز شوی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم