فردی مجرد که در این شهر غریب زندگی میکند، به شدت در به در دنبال خانه جدید است. او به عنوان یک دانشجو، تمام تلاشش را میکند تا به تحصیلاتش ادامه دهد و همزمان کار کند تا هزینههای زندگیاش را تأمین کند.
اما حالا که صاحب خانهاش او را جواب کرده، احساس ناامیدی و سردرگمی بیشتری دارد. در به در بودن او نه تنها به خاطر جستجوی خانه، بلکه به خاطر تنهایی و بیپناهی در این شهر بزرگ است. او هر روز به محلههای مختلف سر میزند و با امید پیدا کردن یک مکان مناسب، در به در میگردد.
دغدغههای مالی و تحصیلی نیز بر دوش او سنگینی میکند و این فشارها باعث میشود که احساس کند هیچکس در این شهر غریب او را درک نمیکند. او امیدوار است که روزی بتواند به آرامش برسد و از این وضعیت رهایی یابد.