این واژه به معنای کاهش اجزای کلام در علم دستور زبان است. این عمل ممکن است به دلایل مختلفی از جمله اجتناب از تکرار کلمات، اختصار در بیان یا نیازهای شعری انجام شود و میتواند شامل هر یک از اجزا و ارکان جمله باشد. به عنوان مثال، در جملات زیر، یک یا چند جزء حذف شده است: سلام، امروز نقد، فردا نسیه، هرکه بامش بیش برفش بیشتر. این واژه به دو نوع تقسیم میشود: در این نوع، کلمهای در جمله حذف میشود که با قرینهای در همان جمله یا جملات قبل و بعد مرتبط است. به عنوان مثال، در عبارت دوستم آمد و کتاب مرا به امانت گرفت، نهاد حذف شده است. در این حالت، کلمهای در جمله بدون وجود قرینه و با توجه به محتوای سخن و سیاق کلام حذف میشود.

حذف
لغت نامه دهخدا
حذف. [ ح َ ] ( ع مص ) بیفکندن. افکندن. ( دهار ) ( دستوراللغة ). انداختن. ( از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن. ( از منتهی الارب ). || بریدن. ( زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن. پاره ای از سر انداختن بزخم شمشیر یا تیر: حذف رأسه بالسیف. ( از منتهی الارب ). || از موی چیزی گرفتن. || حذف به عصا چیزی را؛ انداختن آنرا با عصا. || چیزی سوی کسی انداختن. ( منتهی الارب ). || دور کردن حرفی از کلمه ای. انداختن کلمه ای از کلامی. افکندن حرفی از کلمه. || به عصا زدن خرگوش و غیر آن. || رسانیدن جایزه و صله به کسی.حذف کسی بجائزة؛ صله دادن او را. ( از منتهی الارب ). || نزدیک گام نهادن. حذف در رفتار؛ جنبانیدن سرین و کتف گاه رفتن یا گام نزدیک نهادن. ( منتهی الارب ). || حذف سلام؛ سبک و مختصر سلام دادن.سلام سبک و کوتاه دادن. ( از منتهی الارب ). || سقط. افتاده. افتادگی. بیاض ( در نامه و کتابی ). || ( اصطلاح تجوید ) یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یک حرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود. || ( اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: اطلاق میشودبر اسقاط سبب خفیف از آخر جزء، پس باقی میماند از مفاعیلن مثلاً فعولن، زیرا که چون «مفاعی » غیرمستعمل است فعولن بجای او نهاده شده، چنانکه در رساله قطب الدین سرخسی و «جامعالصنایع» ذکر شده است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح بدیع ) اطلاق میشود بر بعضی محسنات خطیه و به این معنی نمیتوان در حقیقت حذف را از محسنات بدیعیه شمرد، هرچند پاره ای آنرا ازمحسنات بدیعیه محسوب داشته اند و شاید آنان نیز حذف را از ملحقات بدیع در نظر گرفته باشند. و حذف بدین معنی عبارت است از اینکه نویسنده یا شاعر در شعر یا رساله خود پاره ای از حروف معجم را از گفتار خود ساقطکند، چنانکه در «مطول » گفته. و در «مجمعالصنایع» آرد که حذف آن است که دبیر یا شاعر تکلف آن نماید که یک حرف یا زیاده معرب یا معجم در کلام نیاورد. مثال:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. انداختن، افکندن، ساقط کردن.
۳. دور کردن.
۴. (ادبی ) انداختن یا ترک کردن یکی از حروف در نظم یا نثر، و گفتن شعری که مثلاً حرف «ل» در آن نباشد، یا استعمال کلمات بی نقطه.
۵. (ادبی ) در عروض، حذف یک هجای بلند از انتهای سه رکن مفاعیلن، فاعلاتن، و فعولن که از آن به ترتیب فعولن، فاعلن، و فَعَل حاصل شود.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) ساقط کردن انداختن قطع کردن افکندن. ۲ - انداختن و ترک کردن حرفی از حروف در نظم یا نثر و گفتن شعری که حرفی معین ( مثل (( د ) ) یا (( ک ) ) در آن نباشد و یا آوردن کلمات بی نقطه. ۳ - انداختن کلمه یا جمله ای بقرینه مثلا وقتی بگوییم: (( توانگری بهتر است نه بمال و بزرگی بعقل است نه بسال ) ) در جمل. اول پس از کلم. (( مال ) ) فعل (( است ) ) بقرین. (( است ) ) مذکور در سابق حذف گردیده و همچنین در جمل. دوم.
در اصطلاح علم تجوید یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یکحرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود
فرهنگستان زبان و ادب
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید حذف
{deletion} [زبان شناسی] قاعده یا فرایندی که براثر عملکرد آن، واحد واجی یا نحوی که در زیرساخت وجود دارد، در روساخت از زنجیرۀ گفتار کاسته می شود
[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری] ← وانهش
{ellipsis} [زبان شناسی] انداختن یک یا چند عنصر از یک ساختار به ویژه هنگامی که نبود آن در درک مطلب خلل ایجاد نکند
دانشنامه عمومی
حذف (ژنتیک). در علم ژنتیک حذف ( انگلیسی: Deletion ) که با عناوین دیگری همچون «جهش حذفی» یا «جهش نقصانی» هم شناخته می شود و علامت اختصاری آن «Δ» است، به نوعی جهش ژنی گفته می شود که طی آن، بخشی از یک کروموزوم یا توالیِ ملکولِ دی ان ای، در جریان همانندسازی، «حذف» یا در اصطلاح، «گُم» می شود.
شدتِ این حذف ژنی بسیار متغیر است و از گًم شدنِ تنها یک بازِ نوکلئوتیدی تا حذفِ کاملِ یک کروموزوم را شامل می شود.
به نظر می رسد کوچکترینِ نوعِ «حذف ژنی» زمانی رخ می دهد که فقط ۱ بازِ نوکلئوتیدی در نسخهٔ الگویِ DNA، وارونه شده و در مکان هایی که دی ان ای - پلی مراز فعال است، از جای خود بریده و کَنده می شود.
گاهی پدیدهٔ حذف ژن در جریان کراسینگ اور در میوز سلولی رخ می دهد و منجر به بروز برخی از اختلالات مهم و شدید ژنتیکی همچون «آتروفی عضلانی با منشأ نخاعی»، «دیستروفی ماهیچه ای دوشن» و «سندرم ویلیامز» می شود.
همچنین، اگر پدیدهٔ حذف ژنی مضربی از عدد ۳ نباشد، منجر به بروز «جهش دگرقالب» خواهد شد.
دانشنامه آزاد فارسی
حذف (عروض). حَذف (عروض)
(در لغت به معنای افکندن) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادنِ یک سبب از آخر رکن اصلی است، چنان که «مفاعیلن» تبدیل به «فعولن»، «فاعلاتن» تبدیل به «فاعلن»، «فاعلاتن» تبدیل به «فاعلن» و «فعولن» تبدیل به «فَعَل» شود. رکن تحت زحاف حذف را محذوف نامند.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] حذف (علوم قرآنی). حذف به حذف و عدم ذکر بخشی از کلام اطلاق می شود و از اسباب اجمال در معنا می باشد.
«حذف» یکی از اسباب اجمال است؛ زیرا حذف یک کلمه باعث اجمال می شود؛
مثال
مانند: (وترغبون ان تنکحوهن) که هم احتمال «فی ان تنکحوهن» می رود و هم احتمال «عن ان تنکحوهن» و محذوف معلوم نیست و می دانیم که «ترغبون فیه» ضد «ترغبون عنه» است؛ زیرا «رغبت» وقتی با «فی» به کار می رود، به معنای میل به کاری یا چیزی است؛ و وقتی با «عن» استعمال شود، معنای آن برعکس می شود؛ یعنی بی میلی و اعراض از کاری.
دیدگاه مفسران درباره آیه مذکور
به قول مفسران، این آیه درباره نهی از عمل مردانی است که سرپرستی دختران یتیم - و احیانا مالدار - را بر عهده می گرفتند، و اگر زن زیبا بود، با او ازدواج می کردند و از این طریق بر مال او هم مسلط می شدند، و اگر زشت بود، با حق سرپرستی خود مانع ازدواج وی با دیگران می شدند تا مال زن از تسلط سرپرست خارج نشود، و گاهی نیز زن می مرد و مال او را به ارث می بردند.
عناوین مرتبط
...
ویکی واژه
انداختن، افکندن.