تنگنای

لغت نامه دهخدا

تنگنای. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) تنگنا. رجوع به همین کلمه و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تنگی ضیق. ۲ - جای تنگ مضیقه.۳ - سختی فشار. ۴ - در. کوه. ۵ - راه میان دو کوه. ۶ - قبر لحد. ۷ - دنیا. ۸ - قالب آدمی.
تنگنا

جمله سازی با تنگنای

السلام ای غنچه نشگفته گلزار غم مانده از غم تنگدل در تنگنای کربلا
درخورم اسرار تنگنای جهان نیست مرغ دلم شاهباز سدره نشین است
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک کو را هوای دام تو و دانهٔ تو بود
برون نرفت فغانت ز تنگنای فلک عبث درین قفس خالی از شکاف مباش
روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت.
به خاطرم غزلی سوزناک می‌گذرد زبانه می‌زند از تنگنای دل به زبان