فرایندهایی که به عنوان زمان حقیقی یا بلادرنگ شناخته میشوند، به سیستمهایی اشاره دارند که قادرند به سرعت به محرکها یا وقایع واکنش نشان دهند. در این نوع سیستمها، زمان بین وقوع یک رویداد و پاسخ به آن به حداقل میرسد. به عبارت دیگر، واکنش به محرکها به صورت فوری و بدون تأخیر انجام میشود. این ویژگی برای بسیاری از کاربردها، از جمله سیستمهای کنترل، ارتباطات و پردازش دادهها، حیاتی است. در واقع، در دنیای فناوری امروز، توانایی ارائه پاسخهای آنی به اطلاعات و تحولات میتواند تأثیر قابل توجهی بر کارایی و موفقیت یک سیستم داشته باشد. این نوع تعاملات به ویژه در زمینههایی مانند بازیهای آنلاین، سیستمهای پزشکی و نرمافزارهای مالی از اهمیت ویژهای برخوردارند، جایی که هر ثانیه میتواند تفاوتی بزرگ ایجاد کند.

بیدرنگ
لغت نامه دهخدا
بیدرنگ. [ دَ رَ] ( ق مرکب ) ( از: بی + درنگ ) بدون درنگ. بدون توقف. فوراً. فی الفور. بشتاب. بسرعت. بچالاکی و چستی. چالاک و زود. ( ناظم الاطباء ). بی تأمل. فوراً. بی توقف. در ساعت. در وقت. در دم. فی الحال. حالاً. در حال. بدون تعویق. بلا توقف. فی الساعه. بلا تأخیر. بلا تعویق. بدون تأخیر. بدون توقف. بلا تأنی. تند و چابک. اندر زمان. علی الفور. یکایک. و رجوع به درنگ شود:
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بیدرنگ.فردوسی.وگر دیگری پیشم آید بجنگ
بخاک اندر آرم سرش بیدرنگ.فردوسی.که گودرز و گیو اندر آمد بجنگ
سپه راند باید کنون بیدرنگ.فردوسی.بمانید تا او بیاید بجنگ
که او خود شتاب آورد بیدرنگ.فردوسی.وان سر انگشتان او را بر بریشمهای او
جنبشی بس بلعجب وآمد شدی بس بیدرنگ.منوچهری.بتازید بر این سپه بیدرنگ
که اینان نباشند مردان جنگ.اسدی.چورفتند نزد سراپرده تنگ
بچاره شدند اندرو بیدرنگ.اسدی.بگل ماند که گرچه خوب رنگست
نپاید دیر و مهرش بیدرنگ است.( ویس و رامین ).هرک آمده ست زود برفته ست بیدرنگ
برخوان اگر نخوانده ای آثار خسروان.ناصرخسرو.فروبردن اژدها بیدرنگ
بینباشتن در دهان نهنگ.نظامی.صد سبو را بشکند یکپاره سنگ
و آب چشمه میزهاند بیدرنگ.مولوی.دیدن نور است آنگه دید رنگ
وین بضد نور دانی بیدرنگ.مولوی. || ناگهان. ( ناظم الاطباء ).
- بی درنگ و گمان؛ بلا شک و شبهه. ( ناظم الاطباء ).