کلمه خنگ در زبان فارسی به معنای نادانی یا کمهوشی به کار میرود. این واژه معمولاً به عنوان یک اصطلاح عامیانه در مکالمات روزمره استفاده میشود و به افرادی اطلاق میگردد که در درک مسائل یا انجام فعالیتهای روزانه دچار مشکل میشوند. استفاده از این کلمه ممکن است در برخی موارد به شوخی و به صورت غیررسمی باشد، اما در بسیاری از مواقع میتواند بار منفی و توهینآمیزی داشته باشد. به همین دلیل، لازم است در استفاده از آن دقت کرد و از به کار بردن آن در محیطهای رسمی یا در مورد دیگران خودداری کرد. در واقع، هر انسان ممکن است در مقاطعی از زندگی خود دچار ناتوانیهایی شود که به هیچ وجه نشاندهنده هوش یا ارزش او نیست. بنابراین، بهتر است در ارتباطات خود از واژههایی استفاده کنیم که احترام به دیگران را حفظ کند و از تحقیر آنها پرهیز نماید.
خنگ
لغت نامه دهخدا
خنگ. [ خ َ ] ( اِ ) تباهی. فساد. || بدنفسی. بدذاتی. || محرومی. ( ناظم الاطباء ).
خنگ. [ خ ِ ] ( ص ) سفید. اشهب. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ): یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت. ( ترجمه طبری بلعمی ).
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.فردوسی.همان شب یکی کره ای زاد خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.فردوسی.دو تن برگذشتند پویان براه
یکی باره خنگ و دیگر سیاه.فردوسی.ز دریا برآمد یکی اسب خنگ.فردوسی.و از اسبان خنگ آن به که پس سر و ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود. ( نوروزنامه ).
آن نگویم کز دم شیر فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند.خاقانی.شبانه آن مرد مرغزاری دید در بهشت و اسبی در آن مرغزار و چهارصد کره همه خنگ. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || خاکستری. ( ناظم الاطباء ). || بلید. خرف. دیرفهم. گنگ. کندذهن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) گیاه بارهنگ. بوته بارهنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- برگ خنگ؛ برگ بارهنگ. برگ بارتنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| لباس سفید. || زه کمان. || اسب خاکستری موی سفید. ( ناظم الاطباء ). اسبی که سپیدی بر او غلبه دارد. ( یادداشت بخط مؤلف ):
آب آموی از نشاط روی دوست
خنگ مارا تا میان آید همی.رودکی.مردی همی آمد سوار بر خنگی و جامه های سفید پوشیده. ( ترجمه طبری بلعمی ).
فرهنگ معین
(خِ ) (اِ. ) اسب سفید موی.
فرهنگ عمید
۱. ویژگی هرچیز سفید به ویژه اسب: یکی مادیان تیز بگذشت خنگ / برش چون بر شیر و کوتاه لنگ (فردوسی: ۱/۳۳۵ ).
۲. (اسم ) اسب سفید.
فرهنگ فارسی
۲ - (اسم ) اسب سفید موی اسب سفید رنگ. یا خنگ شب آهنگ. ۱ - ماه قمر. ۲ - صبح صادق. ۳ - اسب ابلق سیاه و سفید. ۴ - (اسم ) براق رسول صلی ا... علیه و آله. یا خنگ عقاب. نوعی اسب. یا هنگ نوبتی. اسب جنیبت اسب کوتل.
دهی است از دهستان کمهرو کاکان بخش اردکان شهرستان شیراز آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است.