عقد

عقد به معنای توافق و قرارداد میان دو طرف است که در آن هر یک از طرفین متعهد به انجام وظایف و تعهداتی می‌شوند. این توافق می‌تواند در زمینه‌های مختلفی همچون ازدواج، تجارت و یا قراردادهای کاری صورت گیرد. در واقع، عقد به عنوان یک ابزار قانونی، حقوق و مسئولیت‌های هر یک از طرفین را مشخص می‌کند و به ایجاد نظم و شفافیت در روابط انسانی کمک می‌کند. در نظام حقوقی، عقد به دو دسته اصلی تقسیم می‌شود: لازم و جایز. لازم به نوعی از قرارداد اطلاق می‌شود که طرفین ملزم به اجرای آن هستند و هیچ یک از آن‌ها نمی‌تواند به تنهایی آن را فسخ کند. در مقابل، جایز به قراردادهایی گفته می‌شود که هر یک از طرفین می‌توانند در هر زمان آن را لغو کنند. این تمایز در اهمیت بسیاری دارد، زیرا نوع آن بر پایه آن، تأثیر مستقیمی بر حقوق و تعهدات طرفین خواهد داشت. با توجه به تنوع و پیچیدگی‌های موجود، درک دقیق از شرایط و الزامات هر یک از آن‌ها بسیار حائز اهمیت است. این شناخت به طرفین کمک می‌کند تا از حقوق قانونی خود بهره‌مند شوند و در صورت بروز اختلاف، به راحتی راه‌های قانونی را برای حل و فصل مشکلات انتخاب کنند. در نهایت، عقد به عنوان یک عنصر اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی، نقش بسزایی در ایجاد ثبات و نظم در روابط انسانی ایفا می‌کند.

لغت نامه دهخدا

عقد. [ ع َ ] ( ع مص ) پناه بردن به کسی. ( از منتهی الارب ): عقد عنقه اًلیه؛ به وی پناه برد. ( از اقرب الموارد ). || بستن ریسمان و بیع. ( از منتهی الارب ). محکم کردن و بستن ریسمان و بیع و پیمان و سوگند و از قبیل آن، و آن در مقابل «حَل » و گشودن است. ( از اقرب الموارد ). گره زدن و پیمان کردن. ( المصادر زوزنی ). گره بستن و پیمان کردن و بیع بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). بستن گره و پیمان. ( ترجمان القرآن جرجانی ). پیمان و نکاح وبیع کردن. ( غیاث اللغات ): فلان لایعقدالحبل؛ او بر گره بستن ریسمان توانایی ندارد، آن را در مورد شخص بی بضاعت و کم ثروت گویند. ( از اقرب الموارد ):
قطره این و ذره آنرا
در حساب آورد به عقد حساب.سوزنی.- اهل حل و عقد؛ کسی که محل اعتماد مردمان باشد. ( ناظم الاطباء ): هو أهل الحل و العقد؛ او معتمد مردمان است. ( منتهی الارب ).
- حل و عقد؛ گشودن و بستن، و آن کنایه از انجام دادن امور است. رتق و فتق. گشاد و بست کارها. سررشته کردن و سروسامان دادن: تو به کدخدائی قیام کنی، چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. ( تاریخ بیهقی ص 398 ).
تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت.مسعودسعد.شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.مسعودسعد.ملک... دست او را در...حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ). دست او را در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 364 ).
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنأش حل و عقد.مولوی.|| آماده بدی شدن. ( از منتهی الارب ): عقد ناصیته؛ خشمگین شدو برای شر و بدی آماده گشت. ( از اقرب الموارد ). || شمار کردن. ( منتهی الارب ). حساب کردن. ( از اقرب الموارد ). || سطبر شدن مایع، گویند عقدالرب. ( از منتهی الارب ). ستبر شدن انگبین و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سطبر کردن، لازم و متعدی است. || گره کردن ناقه دنب را جهت لقاح. || سوگند دادن بدون لغو و استثنا. ( ازمنتهی الارب ). سوگند بقصد خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بقصد سوگند خوردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). سوگند بقصد خوردن. ( المصادر زوزنی ). || لغو کردن. || پیچان کردن ریش را، و از آن جمله است حدیث «من عقد لحیته فان محمداً بری منه » و گویند اعراب جاهلیت در جنگها ریش خود را پیچان میکردند و می بافتند و آن نشانه ای از عجب و تکبر بود لذا پیامبر ( ص ) امر به ارسال لحیه کرد. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره نر را. ( از منتهی الارب ). || ضمانت کردن. || گره قرار دادن در نخ، و اطراف آن را گرد آوردن. ( از اقرب الموارد ). گره دادن. ( غیاث اللغات ). || چسباندن: عقد البناء بالجَص؛ ساختمان را با گچ بهم آورد و چسباند. || ساختن « عقد» و طاق بنا را. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع. ] (اِ. ) گردن بند. ج. عقود.
(عُ قَ ) [ ع. ] (اِ. ) ج. عقده.
(عَ قْ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) بستن، گره زدن. ۲ - عهد و پیمان بستن. ۳ - (اِ. ) عهد،پیمان.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع عقده گره ها.
موضعی است میان بصره و ضریه

جملاتی از کلمه عقد

صورت حل و عقد تیغ و قلم معنی امر و نهی تاج و نگین
جهان جوان شد و عقد بهار می‌بندد بهار پای جهان در نگار می‌بندد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم