رَهْنُمون واژهای مرکب و بهمعنای نمایندهٔ راه است. این واژه در منابع معتبری همچون ناظمالاطباء و شرفنامهی منیری بهعنوان معادلی برای راهنما بهکار رفته و در گذشته بهجای واژهٔ هادی نیز استفاده میشده است. این اصطلاح کهن، بیانگر مفهومی فراتر از یک راهنمای ساده است و بر نقش رهنموددهنده و جهتبخش در مسیرهای فکری و عملی دلالت دارد. در کاربرد امروزی، این واژه با صورت متداولتر راهنما شناخته میشود؛ اما رَهْنُمون بار معنایی عمیقتر و ادبیتری دارد و میتواند در متون رسمی و ادبی بهعنوان واژهای فاخر مورد استفاده قرار گیرد. سایر صورتهای هممعنا و مرتبط با آن شامل رهبر، راهبر، مرشد و رهنمایی است که هر یک بر جنبهای خاص از مفهوم هدایت و راهنمایی تأکید دارند. در مجموع، این واژه و همخانوادههایش، گنجینهای غنی از زبان فارسی را تشکیل میدهند که در انتقال مفاهیم راهبردی و اخلاقی نقش بسزایی دارند. بهکارگیری دقیق این مصطلحات، نهتنها به غنای بیان میافزاید، بلکه در حفظ و انتقال دقیق میراث زبانی و فرهنگی نیز مؤثر است.
رهنمون
لغت نامه دهخدا
چه گفتند در داستان دراز
نباشد کس از رهنمون بی نیاز.ابوشکور.همی رفت و پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون.فردوسی.خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.منوچهری.چنین گفت گشتاسب با رهنمون
که روزی به پیشه نگردد فزون.اسدی.ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی
که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود.خاقانی.گر دیده بُده ست رهنمون دل من
در گردن دیده باد خون دل من.؟ ( از سندبادنامه ص 325 ).|| ناخدا و ملاح. || بدرقه. || حاجب. || نقیب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به راهنمون شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) دلیل هادی نماینده راه.
نماینده راه که با تازیش هادی خوانند
جمله سازی با رهنمون
عشق چو رهنمون کند روح در او سکون کند سر ز فلک برون کند گوید خوش ولایتی
در زمان زان ورطه آوردش برون شد به سوی مقصد او را رهنمون