خلف

جانشین و بازمانده

خلف به معنای جانشین یا بازمانده است و به فردی اشاره دارد که به جای شخص دیگری می‌نشیند یا ادامه‌دهنده‌ی راه اوست. این معنا به ویژه در زمینه‌های دینی و اجتماعی کاربرد دارد؛ مثلاً در تاریخ اسلام، خلفا به عنوان جانشینان پیامبر (ص) شناخته می‌شوند. این مفهوم به نوعی نشان‌دهنده‌ی مسئولیت و تعهد به ادامه‌ی مسیر و ارزش‌های پیشینیان است.

فرزند شایسته و صالح

در این معنا، خلف به فرزندانی اشاره دارد که دارای ویژگی‌های خوب و شایسته هستند. این ویژگی می‌تواند به رفتار نیکو، اخلاق حسنه و پایبندی به اصول و ارزش‌های انسانی اشاره کند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، داشتن فرزندانی صالح و نیکو از آرزوهای والدین است.

وفا نکردن به عهد

این معنا به نوعی جنبه منفی کلمه است و می‌تواند به فردی اشاره کند که به وعده‌ها یا تعهدات خود عمل نمی‌کند. این ویژگی می‌تواند باعث نارضایتی و عدم اعتماد در روابط اجتماعی و شخصی شود.

لغت نامه دهخدا

خلف.[ خ َ ] ( ع اِ ) سپس. نقیض قدام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). پشت. وراء. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بعد. پس. ( منتهی الارب ): له معقبات ٌ من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من اءَمر اﷲان اﷲ لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما باءَنفسهم. ( قرآن 11/13 ). اًِلا من ارتضی ̍ من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً. ( قرآن 27/72 ). فرحین بما آتی̍هم اﷲ من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم اءَلا خوف علیهم و لا هم یحزنون. ( قرآن 170/3 ).
غرقه اندر غفلت و در قال و قیل
ننگش آید آمدن خلف دلیل.مولوی. || گروهی که پس گروه دیگر آیند. یقال: هولاء خلف سوء. || سخن تباه. خطا. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال: سکت الفاً و نطق حلفاً؛ یعنی از هزار کلمه سکوت کرد و چون بزبان آمد سخن خطا گفت: هوالردی من القول المخالف بعضه بعضاً. ( اساس الاقتباس ).
- قیاس خلف؛ اصطلاحی است منطقی. رجوع به قیاس خلف در این لغت نامه و اساس الاقتباس صص 319-324 شود.
|| دم تبر و سر آن. || کسی که در وی خیر نباشد. || فرزند بد. || فرزند صالح. یقال هو خلف صدق من ابیه. ( این کلام وقتی گفته می آید که فرزندی بجای پدر نشیند و چون او رفتار کند ). || جمعی که رفته باشند از قبیله ای. || جمعی که حاضر باشند از قبیله ای. || تبر کلان. || تبر که یک سر داشته باشد. ( از منتهی الارب )( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سر استر. || نسل. || کوتاه ترین استخوانهای پهلو. ( از منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج، خُلوف.
- اضلاع خلف؛ عظام خلف.
- عظام خلف؛ اضلاع زور.
|| جایگاهی که شترانی را در آنجا بازدارند. || ماورای خانه. || خیک کهنه شیر. || ( اِمص ) آب بر کشی از چاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلف. [ خ َ ] ( ع مص ) آب برکشیدن برای اهل خود. یقال: خلف لاهله خلفاً. || تباه گشتن نبیذ. || تخلف کردن از یاران. یقال: خلف عن اصحابه. || خوی بد گرفتن.یقال: خلف عن خلق ابیه. || خلیفه و جانشین گردیدن. یقال: خلف فلانا فی اهله. || جانشین کسی گردیدن که بر اثر هلاک او عوض ندارد، مانند پدر و مادر و برادر و در اینجا با کلمه علی متعدی میشود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال: خلف اﷲ علیک؛ یعنی خدا جانشین پدر یا هر گمشده تو شود و در همین معنی است خلف اﷲ علیک خیراً و«خلف اﷲ علیک بخیر». || جانشین گردیدن ازهلاک چیزی که عوض دارد و با «لام » متعدی می گردد. یقال: خلف اﷲ لک و با «علی » در مال و امور شبیه به آن.

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - وفا نکردن به عهد. ۲ - دروغ گفتن.
(خَ ) [ ع. ] (ق. ) واپس.
(خَ لَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جانشین، بازمانده. ۲ - فرزند، فرزند شایسته. ج. اخلاف.

فرهنگ عمید

پشتِ سر، عقب.
۱. ویژگی فرزند خوب و صالح.
۲. [مقابلِ سلف] ازپس آینده.
۳. جانشین.
۴. [قدیمی، مجاز] بدل، عوض.
۵. (اسم ) [قدیمی] فرزند.
۱. برخلاف وعده عمل کردن.
۲. (صفت ) [قدیمی] نادرست.

فرهنگ فارسی

ابن احمد از خاندان صفاری امیر سیستان ( جل. ۳۵۲ - خلع ۳۹۲ - ف. ۳۹۹ ه. ق. ) محمود غزنوی او را مغلوب کرد و بجوز جانان و سپس بقعله گردیز فرستاد و وی بدانجا در گذشت.
۱ - (مصدر ) خلاف کردن وعده وفا نکردن بوعده. ۲ - دروغ گفتن. ۳ - اثبات مطلوب است بابطال نقیض آن. یا قیاس خلف. قیاسی است که منظور از ترتیب آن اثبات مطلوب است بابطال نقبض آن: اگر ( حیوان نامی ( نشو نما کننده ) است ) ) درست نمیباشد (( غیر نامی ) ) درست خواهد بود اگر (( چهار زوج است ) ) درست نباشد (( غیر زوج ( فرد ) ) ) درست خواهد بود.
نحصری

فرهنگ اسم ها

اسم: خلف (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: khalaf) (فارسی: خَلف) (انگلیسی: khalaf)
معنی: جانشین، فرزند صالح، شایسته، صالح، ( به مجاز ) پیروی کننده از پدر در اخلاق و کردار، ( در قدیم ) فرزند

دانشنامه عمومی

خلف (درمیان). خلف روستایی در دهستان میاندشت بخش مرکزی شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۳۸۶ نفر ( در ۱۱۲ خانوار ) بوده است.
این روستا در دل کوهستان واقع شده و طبیعتاً آب و هوایی کوهستانی دارد. روستا با مرکز شهرستان حدود۳۶ کیلومتر فاصله دارد و فاصلهٔ آن با مرکز استان ( بیرجند ) حدود ۹۵ کیلومتر می باشد. شغل اصلی مردم روستا کشاورزی است و محصول عمده آنها زرشک می باشد. تقریباً تمامی اهالی در کنار کشاورزی به کار دامداری نیز اشتغال دارند که به دلیل خشکسالیهای اخیر از رونق دامداری کاسته شده و ساکنان تنها تعداد کمی دام را برای مصارف خویش نگهداری می کنند.
ساکنان روستا پیرو مذهب اهل سنت و جماعت ( حنفی ) می باشند و به زبان عربی صحبت می کنند البته با گذر زمان و نفوذ زبان فارسی بسیاری از لغات عربی به فراموشی سپرده شده اند.

جملاتی از کلمه خلف

هر آن وظیفه که بودش ز مبدا فیاض به گوهر خلف خویشتن شرف بخشید
آنکه باشد تا قیامت زو سلف را اشتهار و آنکه نبود جز بذات او مباهات خلف