دده به معنای درنده و جانور وحشی است. این واژه به جانورانی که در دشتها زندگی میکنند اشاره دارد. همچنین به معنای درنده و جانورانی که به عنوان درندگان شناخته میشوند، به کار میرود. دد به معنای وحش و جانور درندهای است که در مقابل دام قرار میگیرد. همچنین به چارپایههایی که درنده هستند، مانند شیر و دیگر جانوران، اشاره دارد. جمع آن ددگان است: معاویه السلمی گفت: ای رسول خدا، دشمن در حصار مانند ددهای است که در سوراخ پنهان شده است. به علاوه نام رماننویس و نویسنده درام فرانسوی با وجود تعلق به مکتب طبیعتگرایی، آثارش به اندازهای متنوع است که میتوان در آنها هیجان انسانی و شعر واقعی را مشاهده کرد. رمانهای او شامل عناوینی چون فرمون جوان، ریسله ارشد، کوچولو سافو، تارتارن تاراسکنی و ژاک جاویدان یا پسر وی لئون میباشد. او مدیر روزنامه آکسیون فرانسز و نویسندهای توانا در زمینه رسالهنویسی بود. همچنین، وی خاطرات و رمانهای شگفتانگیزی را به رشته تحریر درآورده است.
دده
لغت نامه دهخدا
دده. [ دَ دَ / دِ ] ( اِ ) سبع. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). جانور دشتی بود. ( اوبهی ). درنده. جانور درنده. دد. ( برهان ). وحش. جانور درنده از بهایم. مقابل دام. ( از شرفنامه ). چارپایه که درنده باشد مثل شیر و غیره. ( غیاث ). ج، ددگان: معاویة السلمی گفت یا رسول اﷲ دشمن اندر حصار چنان بود که دده اندر سوراخ. ( ترجمه طبری بلعمی ).
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده باز جنبد از پدواز.آغاجی.خروشی برآمد ز آتشکده
که بر تخت اگر شاه باشد دده...فردوسی.بزد نیزه ای بر میان دده
که شد سنگ خارا بخون آژده.فردوسی.بداغی جگرشان کنی آژده
که بخشایش آرد بر ایشان دده.فردوسی.بیابان بی آب و راه دده
سراپرده ای دید جایی زده.فردوسی.بجایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از پس و پیش تختت رده.فردوسی.چه بوی چون ستور و دیو و دده
چار میخ اندرین گدای کده.سنائی.چویعقوب دلخسته غمزده
غریوید بسیار با آن دده.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نیمه خم نهاده بر سر او
تا دده کم شود شناور او.نظامی.در مرداری ز گرگ تا شیر
کرده دده دواشکمی سیر.نظامی.همان نسبت آدمی تا دده
برآن رودها شد یکایک زده.نظامی.که یارب که پرورد خواهد ترا
کدامین دده خورد خواهد ترا.نظامی.گاه حیوان قاصد خونت شده
گه سر خود را بدندان دده.مولوی.شیر و خرس و یوز و هر گرگ و دده
گردبرگرد تو شب گرد آمده.مولوی.از جهاز ابرهه همچون دده
آن فقیران عرب منعم شده.مولوی.حجر؛ سوراخ دده و خزنده. هجهجة؛ بانگ برزدن بر دده.حجران؛ سوراخ دده و خزنده. جهجهة، بانگ برزدن بر دده تا بازداشته شود. جارحة؛ شکاری از مرغ و دده. ( منتهی الارب ).
- مرغ و دده؛ پرنده و درنده:
بجایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده.فردوسی.- مرغ و دام و دده؛ پرنده و چرنده و درنده:
شبی قیرگون ماه پنهان شده
بخواب اندرون مرغ و دام و دده.
فرهنگ معین
(دَ دِ ) [ په. ] (اِ. ) ۱ - جانور درنده. ۲ - قلندر.
فرهنگ عمید
=دد: که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورْد خواهد تو را (نظامی۵: ۷۷۸ ).
فرهنگ فارسی
دد، جانوردرنده، مانندشیروپلنگ وگرگ
( اسم ) ۱ - جد پدری یا مادری. ۲ - خال پیر دایی پیر. ۳ - کنیزکی که کودکان را بزرگ کند کنیز سیاه.
چلبی بن حمد الله بن شیخ امامی از خوشنویسان بلاد عثمانی بوده است
دانشنامه عمومی
دده در تیم های فوتبال اتلتیکو مینیرو، بروسیا دورتموند، Borussia Dortmund II، اسکی شهراسپور سابقهٔ حضور دارد. این بازیکن همچنین در سال، ۱۹۹۹ ۱ بار برای، Brazil U23 به میدان رفته است
ویکی واژه
پرستار کودک که زن باشد.
ددگان، دادگان.
جانور درنده.
قلندر.