شرح در زبان فارسی به معنای توضیح و تفسیر یک موضوع یا مطلب است. این واژه به بیان کردن اطلاعات بهگونهای اشاره دارد که برای دیگران قابل درک و فهم باشد. به عبارت دیگر، شرح میتواند شامل توضیحاتی باشد که به روشنتر شدن یک مسئله یا کلام کمک میکند. همچنین، واژه شرح به متنی نیز اطلاق میشود که به منظور توضیح و تفسیر یک اثر ادبی، مانند کتاب یا شعر، نوشته میشود. این نوع نوشتهها معمولاً به تبیین مفاهیم، زمینهها و نکات مهم اثر میپردازند و به خواننده کمک میکنند تا بهتر با محتوای اصلی آشنا شود و از آن بهرهمند گردد. به طور کلی، شرح به نوعی پل ارتباطی بین نویسنده و خواننده است که فهم عمیقتری از متن اصلی فراهم میآورد.
شرح
لغت نامه دهخدا
- شرح صدر؛ گشادگی دل. وسعت آن. کنایه از آماده شدن برای قبول قول حق. قوله تعالی: فمن یرد اﷲ ان یشرح صدره للاسلام. ( قرآن 125/6 ). ( از تاج العروس ).
- شرح صدر به چیزی یا بخاطر چیزی؛ کنایه از شادمان ودلخوش شدن بدان. ( از اقرب الموارد ).
|| ربودن دوشیزگی باکره را یا ستان آرمیدن با باکره. ( از منتهی الارب ). ربودن دوشیزگی باکره را یا گرد آمدن باکره را در حال خوابیدن بر پشت. ( از تاج العروس ). || کشف و تفسیر و بیان غامض. ( از اقرب الموارد ). واضح و آشکار کردن و مسئله مشکل را بیان کردن و این مجازی است. ( از تاج العروس ). بیان کردن سخن پوشیده را. پیدا و نمایان کردن. ( از منتهی الارب ). پدید کردن. ( زوزنی ). پیدا کردن وتفسیر کردن. ( بحر الجواهر ). بسط. تفسیر. تشریح. بیان. تبیین. کشف. ایضاح. بازنمودن چگونگی. روشن کردن. گزاره. گزارش: رقعتی نبشتم به شرح تمام و پیش شدم. ( تاریخ بیهقی ). در این تن سه قوه است... و سخن اندر آن باب دراز است که اگر به شرح آن مشغول شود غرضی در میان گم گردد. ( تاریخ بیهقی ).
به هر وصفی که گویم زآن فزون است
ز هر شرحی که من دانم برون است.ناصرخسرو.... و زیر او انواع تاریکی و تنگی چنانکه به شرح آن حاجت نباشد. ( کلیله و دمنه ). اما شرح و تفصیل آن ممکن نیست. ( کلیله و دمنه ).
به شرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی
از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم.سوزنی.کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.خاقانی.حال دل خاقانی اگر شرح پذیرد
حقا که به صد نامه نوشتن نتوانم.خاقانی.در نامه هایی که سلطان از آن سفر نوشته بود چنان شرح فرموده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 413 ). اشتغال به شرح احوال هریک از مقصود کتاب فایت گرداند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آشکار نمودن و بیان کردن مسٲله یا امر غامض، توضیح و تفسیر مسٲله یا کلامی تا دیگری آن را بفهمد.
۳. (اسم ) نوشته ای که در توضیح کتاب، شعر، یا نوشتۀ دیگر نوشته شود.
۴. (اسم ) نود وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه، اَلَم نَشرَح، انشراح.
* شرح دادن: (مصدر متعدی )
۱. توضیح دادن، بیان کردن.
۲. تفسیر کردن، شرح کردن.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
معنی لَمْ نَشْرَحْ: گشاده نساختیم (کلمه شرح در اصل لغت به معنای باز کردن گوشت و امثال آن است )
معنی تَفْصِیلَ: شرح و توضیح - مفصّل بیان کردن (تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ببرد )
ریشه کلمه:
شرح (۵ بار)
«شرح» (گشاده ساختن) همان وسعت روح، بلندی فکر و گسترش افق عقل آدمی است; زیرا پذیرا شدن حق، احتیاج به گذشت های فراوانی از منافع شخصی دارد که جز صاحبان ارواح وسیع و افکار بلند آمادگی برای آن نخواهند داشت.
ویکی واژه
spiegazione
آشکار کردن.
توضیح دادن.
گشودن.
گشاده کردن. چیزی را وسعت دادن.
جمله سازی با شرح
گوئی اندر فراق ما چونی چه دهم شرح چون توانم بود
چه گونه عرضه کنم با تو داستان فراق قلم مگر بدهد شرح از زبان فراق