ریزی

لغت نامه دهخدا

ریزی. ( حامص ) خردی و کوچکی. مقابل درشتی. ( یادداشت مؤلف ). || رحمت و شفقت. ( ناظم الاطباء ). ریزش. بخشش و عطا. ( از آنندراج ). || ( ص ) سرشار. ( ناظم الاطباء ). در متن های دیگر دیده نشد.
ریزی. ( حامص ) حاصل مصدر از ماده مضارع ریختن ( ریز ).همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پی ریزی، توپ ریزی، خاک ریزی، ساچمه ریزی، طرح ریزی، مجسمه ریزی و غیره. رجوع به هریک از ترکیبات بالا در جای خود شود.
- پی ریزی؛ پی افکنی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- طرح ریزی؛ نقشه کشی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

حاصل مصدر از ماده ترکیب استعمال شود.

جمله سازی با ریزی

در سخن آمد همای و گفت بی‌روزی کسی کز سعادت می گریزی ای شقی ممتحن
ما در توگریزیم وگریزد ز تو آهو او صید تو غافل شده ما صید تو عمدا
و گفته اند فتوّت آنست که چون سائلی بدیدار آید ازو بنگریزی.
چه شیوه دارد آخر غمزهٔ تو که خون‌ریزیش واجب می‌نماید
چنان گردی اگر بگریزی از دام که میخوانی خدا را تو بصد نام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال ابجد فال ابجد فال سنجش فال سنجش فال عشق فال عشق