راهبی

لغت نامه دهخدا

راهبی. [ هَِ ] ( ص نسبی ) منسوب است به راهب که نام اجدادی است. ( از اسباب سمعانی ).
راهبی. [ هَِ ] ( اِخ ) ابوالحسن محمدبن بکربن محمدبن جعفربن راهب بن اسماعیل راهبی فرائضی از مردم نسف بود و از ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف و محمدبن طالب و دیگران روایت دارد. و ابوالعباس مستغفری ازو روایت میکند. او به سال 385 هَ. ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

فرهنگ فارسی

ابو الحسن محمد بن بکر بن محمد بن جعفر بن راهب بن اسماعیل راهبی فرائضی از مردم نسف بود و از ابویعلی عبد المومن بن خلف و محمد بن طالب و دیگران روایت دارد. و ابوالعباس مستغفری او روایت میکند. او به سال ۳۸۵ درگذشت.

جمله سازی با راهبی

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار
رهبانی را دیدند گفتند او را تو راهبی گفت نه که من سگبانی ام این نفس من سگی است فرا مردمان همی افتد، ویرا از میان ایشان بیرون آورده ام تا مردمان از وی سلامت یابند.
کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم
راهبی را پرسیدند: عید شما چه روزی است؟ گفت: روزی که در آن معصیت خداوند نکنیم، آن روز عید ماست.
راهبی می‌بود در آن دیر اندر کیش عیسی طالب طور تجلی سالها مانند موسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت فال فرشتگان فال فرشتگان فال جذب فال جذب