دستیار

واژه‌ای مرکب و صفتی است که در زبان فارسی به معنای یاری‌دهنده به کار می‌رود. این واژه از دیرباز در متون کهن فارسی همچون لغت‌فرس اسدی و صحاح الفرس با همین معنا ثبت شده و در فرهنگ‌های معتبری مانند برهان و آنندراج به‌صورت مفصل تعریف شده است. در متون قدیم، به‌عنوان معادل واژگانی چون ممد، معاون، مددکار و ناصر به کار رفته و بیانگر نقش حمایتی و همراهی کننده است.

در کاربرد رسمی و امروزی، به فرد یا موجودیتی اطلاق می‌شود که در انجام امور، ارائهٔ خدمات یا پیشبرد فعالیت‌ها، نقش کمک‌کننده و تسهیل‌گر دارد. این واژه در حوزه‌های گوناگون از جمله اداری، فنی، آموزشی و دیجیتال کاربرد گسترده‌ای یافته و در ترکیباتی مانند دستیار اجرایی، دستیار مجازی و دستیار آموزشی به‌کار می‌رود. دستیار نه‌تنها در قالب اشخاص، بلکه به‌عنوان سامانه‌ها و ابزارهای کمکی نیز تعریف می‌شود که هدف اصلی آن‌ها ارائهٔ پشتیبانی و سهولت بخشیدن به فرایندهاست.

از دیدگاه زبانی، واژه‌ای است برساخته از دو جزء دست و یار که بر همراهی عملی و مفهومی دلالت دارد. این واژه در طول تاریخ ادبیات فارسی، همواره بار معنایی مثبت و فعالی داشته و در متون مختلف به‌عنوان همکار، معین و یاور به کار رفته است. امروزه نیز با حفظ همین بار معنایی، در زبان معیار و رسمی ایران به‌صورت گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد و جایگاه خود را به‌عنوان واژه‌ای کامل و گویا حفظ کرده است.

لغت نامه دهخدا

دستیار. [ دَس ْت ْ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) یاری ده. ( لغت فرس اسدی ) ( صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده. ( برهان ). مددکار و ممد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مددکار. ( غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. ( ناظم الاطباء ). معاضد. معاون. معین. عون. مدد. همدست و مساعد. همکار. شریک در عمل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یاری دهنده:
بدین مرز باارز یار توام
به هر نیک و بد دستیار توام.فردوسی.غریبیم و تنها و بی دستیار
به شهر کسان در بماندیم خوار.فردوسی.نه بور نبردی بکار آیدم
نه ایدر کسی دستیار آیدم.اسدی.بکوهی برآمد همه سنگ و خار
تنی چندش از ویژگان دستیار.اسدی.دستیار و ستور کار سفر
ساخته کرد هرچه نیکوتر.عنصری.عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.ناصرخسرو.رایان ترا مسخر و شاهان ترا مطیع
گردون ترا مساعد و اقبال دستیار.مسعودسعد.جان او را دستیار دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان.مسعودسعد.ز من دوستان روی برتافتند
نه کس دستیار و نه کس مهربان.مسعودسعد.زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ
بود سپاه ترا دستیار از آتش و آب.مسعودسعد.تن من چون جدا شد از بر تو
عاجز آمدکه دستیار نداشت.مسعودسعد.جاه وتخت تو دستیار تواند
بادی از جاه و تخت برخوردار.مسعودسعد.به پیروزی برو با طالع سعد
که نصرت خنجرت را دستیار است.مسعودسعد.بتا نگارا بر هجر دستیار مباش
ازآنکه هجر سر شور و رای شر دارد.مسعودسعد.شاها بنای ملک بتو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستیار باد.مسعودسعد.نیک و بد دان در این سپنج سرای
جفت بد دستیار ناهمتای.سنائی.شاید که خاکپای تو بوسم که خود توئی
مداح را بجودو بانصاف دستیار.سنائی.بادش سعادت دستیارارواح قدسی دوستدار
اجرام علوی پیشکار ایزد نگهبان باد هم.خاقانی.هرچه دامن تا گریبان دستیار خواجگی است

فرهنگ معین

( ~. ) (اِمر. ) معاون.

فرهنگ عمید

یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون.

فرهنگ فارسی

یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاونت
( اسم ) ۱ - مددکار معاون. ۲ - شاگرد زیر دست. ۳ - کمک استاد ( دانشگاه ) یا پزشک. ۴ - سلاح.

فرهنگستان زبان و ادب

{assistant (fr. )} [عمومی] آن که در انجام کاری به کسی کمک کند و معمولاً با نظارت او کار کند * مصوب فرهنگستان اول
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← دستیار رقمی شخصی

ویکی واژه

aiutante
assistente
معاون.

جمله سازی با دستیار

سرورا میرا وزیرا بی نظیرا ایکه هست بردرت چون آصف بن برخیا صددستیار
یار ار به دست لطف شود دستگیر ما ما را ز دست یار همین دستیار بس
دریا دلا! ز صدر تو محروم مانده ام زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه
نحوه
ابوطاهر گناوه ای
ابوطاهر گناوه ای
پاداش
پاداش
چسی
چسی