خوشترین

لغت نامه دهخدا

خوشترین. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص عالی ) بهترین. نیکوترین. قشنگترین: و این... اسکجکت خوشترین دیههای بخارا بوده است. ( تاریخ بخارای نرشخی ). فرات؛ خوشترین آب. ( ترجمان القرآن ).

فرهنگ فارسی

بهترین نیکو ترین

جمله سازی با خوشترین

فتنه هر انجمن غارتگر هر محفلی کرده خلق وی خدا از خوشترین آب و گلی
که امروز در دست با جام و بزم نیاید به تن خوشترین ساز رزم
یکی دعای تو خواند ز بهترین هنجار یکی ثنای تو راند به خوشترین اسلوب
یکی فریشته آمدبه خوشترین هنگام یکی فریشته آمد به بهترین اختر
وقت من خوش دار و برگم ده که من خوشترین وقتی تو را آیم به کار
شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت وامروز خوشترین زمانها زمان ماست