کلمهی «خلقت» در زبان فارسی به معنای آفرینش، ایجاد یا شکلگیری موجودات و جهان هستی است و از ریشه عربی «خلق» گرفته شده است. این واژه در متون دینی و ادبی برای اشاره به فرآیند آفرینش انسان، حیوانات، طبیعت و کل جهان استفاده میشود. خلقت نشاندهنده قدرت، حکمت و نظم آفریننده است و در قرآن و متون اسلامی بارها به آن اشاره شده است. در فلسفه و عرفان، خلقت نمادی از نظم کیهانی، زیبایی و هدفمندی وجود است و انسان را به تفکر و شکرگزاری دعوت میکند. این واژه میتواند هم به معنای فرآیند آفرینش و هم به معنای شکل و ویژگیهای ظاهری موجودات باشد. در ادبیات فارسی، شاعران از آن برای ستایش زیبایی طبیعت و انسان استفاده کردهاند و این واژه بار معنایی ارزشمند و مثبت دارد. همچنین، خلقت به صورت استعاری برای توصیف نوآوری و ایجاد آثار هنری و علمی نیز به کار میرود. هممعنیهای آن شامل آفرینش، ایجاد، پیدایش و شکلگیری است.
خلقت
لغت نامه دهخدا
گر نتواند که شود خوک میش
زآن شره و نحس در او خلقت است.ناصرخسرو.من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و آن چهار مار را بطبایع که عماد خلقت آدمی است. ( کلیله و دمنه ).
- امثال:
خلقت زیبا به از خلعت دیبا.
|| آفرینش. ( یادداشت بخط مؤلف ):
کرانیست از سر خلقت خبر
چو زینها بپرسی شود کر و لال.ناصرخسرو.خلقت ملاحظه در آفرینش. ( قاموس مقدس ). || صورت ( السامی فی الاسامی ). در کشاف اصطلاحات فنون خلقت چنین تعریف شده است: در لغت، آفرینش باشد چنانچه در صراح گفته و علما در تفسیر آن اختلاف کرده اند. بعضی گفته اندمجموع شکل و رنگ آدمی را گویند و آن از کیفیات مختصه بکمیاتست و بعضی دیگر گفته اند شکل منضم بلون را خلقت گویند و جمعی دیگر گفته اند کیفیتی است حاصل از اجتماعی شکل و لون، چنانکه در شرح مقاصد آمده است.
- خلقت اصلیه؛ خلقتی که در اکثر افراد نوع معینی است.
خلقة. [ خ َ / خ ِق َ ] ( ع مص ) خلق. آفریدن. || ( اِمص ) آفرینش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلقة. [ خ ُ ق َ ] ( ع اِمص ) ملاست. نرمی. تابانی.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلقة. [ خ َ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) ابر مستوی. || باران. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلقة. [ خ َ ل ِ ق َ ] ( ع ص ) پرباران. منه: سحابة خلقه؛ ابری که در آن اثر باران باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) فطرت، هیئت، سرشت.
۳. (اسم ) شکل ظاهری انسان.
فرهنگ فارسی
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
معنی خَلَقْتُ: آفریدم-خلق کردم(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خُلِقَتْ: آفریده شد-خلق شد(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی حُبُکِ: حُسن و زینت - خلقت عادلانه
معنی فِطْرَةَ: نوعی از خلقت (در بسیاری از آیات، خلقت را فطر، و خالق را فاطر نامیده است، و فطر به معنای پاره کردن است، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی نَّبْرَأَهَا: که آن را به وجود آوریم (از مصدر برء که به معنی خلقت از عدم است)
معنی وَهْنٍ: سستی - ناتوانی - ضعف در خلقت و جسم، و یا در خُلق واراده
معنی نَّشْأَةَ: ایجاد و تربیت - خلقت (نشا و نشاة به معنای احداث و تربیت چیزی است)
معنی وَهَنَ: سست شد - ناتوان شد(کلمه وهن به معنای ضعف در خلقت و جسم، و یا در خُلق (اراده) است )
معنی فَطَرَ: آفرید(در بسیاری از آیات، خلقت را فطر، و خالق را فاطر نامیده است، و فطر به معنای پاره کردن است، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
ریشه کلمه:
خلق (۲۶۱ بار)
ویکی واژه
جمله سازی با خلقت
توئی ای امیر جهانگشا که ز بدو خلقت ماسوی به سریر رفعت کبریا نه نشسته چون تو مجللی
گر نه محتاج خدم گشتی، امیرا، بزم تو خلقت کس نامدی جز خلقت تو در جهان
بد او ناطق بدین خلقت نیامد همچو او کامل بیان باشد همیشه این چو ذات مستعانستی
بده بیار که می مایه ی حیات من است ز بدو خلقت من متصل به ذات من است
بحشر افتد جواب لن ترانی ز اوج ایوانش زند گر صبح خلقت بانک ارنی پور عمرانش