یکسوار

لغت نامه دهخدا

یک سوار. [ ی َ / ی ِ س َ ]( ص مرکب ) یک سواره. دلاور. ( ناظم الاطباء ):
نوروز دواسبه یک سواری ست
کآسیب به مهرگان برافکند.خاقانی. || سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. ( ناظم الاطباء ). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633 ). ازآن ِ من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن ِ یک سواران و خرده مردم دشوارتر. ( ایضاً ص 259 ).
اگر پای بندی رضا پیش گیر
و گر یک سواری سر خویش گیر.سعدی ( بوستان ).و رجوع به یک سواره شود.

فرهنگ معین

( ~. س َ ) (ص. ) یکه سوار، تک سوار، یکه تاز.

فرهنگ عمید

۱. تک سوار، یکه سوار، یکه تاز.
۲. [مجاز] آفتاب.

فرهنگ فارسی

یکه سوار دلاور

ویکی واژه

یکه سوار؛ تک سوار، یکه تاز.

جمله سازی با یکسوار

💡 روز مبارزت به دلیری و دست او بر صد هزار تن بزند یکسوار او

💡 خود بنه و بنگاه من در نیستیست یکسواره نقش من پیش ستیست

💡 یکسواره می‌رود شاه عظیم دَر کف طفلان چنین دُرّ یتیم

💡 پیاده وار مکرر سپهر سرکش را فکنده در جلو خویش یکسواره دل

💡 هر پیمبر سخت‌رو بد در جهان یکسواره کوفت بر جیش شهان

💡 همی شد بر ره مرو آشکاره به دروازه درون شد یکسواره

گوت یعنی چه؟
گوت یعنی چه؟
سلیقه یعنی چه؟
سلیقه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز