یک ریز

لغت نامه دهخدا

یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. ( یادداشت مؤلف ). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد.

فرهنگ معین

( ~. ) (ق. )(عا. )پشت سر هم، پی درپی.

فرهنگ عمید

پی درپی و پشت سرهم.

فرهنگ فارسی

پشت سرهم پی درپی.

ویکی واژه

پیوسته، پشت سر هم، مدام

جمله سازی با یک ریز

بگسل از اهل کرم تا شودت پایه بلند صدف از خاک به یک ریزش نیسان برخاست
دنیا و آخرت، نه چو یک ذره مهر توست یک ریزه لعل به که خزف صد هزار من
در بعضی کشورها، مثل آمریکا اگر تعبیه فیزیکی الگوریتمی ممکن باشد (برای مثال، یک الگوریتم ضرب که می‌شود آن را در واحد محاسبهٔ یک ریز پردازنده تعبیه کرد) می‌شود آن الگوریتم را به ثبت رساند.[نیازمند منبع]
مردی که زصد تیزی صمصام نترسد شاید که از یک ریزه صملاخ گریزد
ای روزه‌دار، اگر تو یک ریزه راز داری دست و زبان خود را از خلق بازداری