گوراب

گوراب

گوراب یک واژه فارسی است که معانی مختلفی دارد، در زیر به تفکیک این معانی پرداخته شده است:

سراب:

گوراب به زمین شوره‌زار گفته می‌شود، جایی که از دور مانند آب به نظر می‌رسد. این پدیده به دلیل انعکاس نور بر روی سطح زمین‌های شوره‌زار ایجاد می‌شود و می‌تواند در برخی مناطق طبیعی مشاهده شود.

میدان اسب دوانی:

گوراب به معنای میدان یا محلی است که برای اسب‌دوانی و مسابقات اسب به کار می‌رود. این مکان‌ها معمولاً برای نمایش مهارت‌های سوارکاری و مسابقات ورزشی مرتبط با اسب‌ها استفاده می‌شوند.

گنبدی بر سر قبر:

گوراب به گنبدی اشاره دارد که بر روی قبرها ساخته می‌شود. این گنبدها به عنوان نشانه‌ای از احترام و یادبود برای درگذشتگان ساخته می‌شوند و در معماری اسلامی و ایرانی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

هفته بازار:

این واژه همچنین به محلی اشاره دارد که هر هفته یک بار بازار تشکیل می‌شود. این بازارها برای خرید و فروش محصولات محلی و ارائه کالاهای مختلف به مردم برگزار می‌شوند و نقش مهمی در اقتصاد محلی دارند.

لغت نامه دهخدا

گوراب. ( اِ ) میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند. ( برهان ). || گنبدی که بر سر قبرها میسازند. ( برهان ) ( رشیدی ). گورابه:
مردم دانا نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور.امیرخسرو دهلوی.جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور.امیرخسرو. || و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند. ( برهان ). قَلْت. ( حبیش تفلیسی ). رَدْهة. ( حبیش تفلیسی ). سراب. گوراب. ( محمودبن عمر ):
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب.عنصری.رجوع به کوراب شود.
|| و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است. ( برهان ). گورب. جوراب. جورب ( معرب ). کردی گوره ( جوراب، پوشش پا )، غوره، گوره. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
گوراب. ( اِ ) هفته بازار. رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است. این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد. ( ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37 ). رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود.
گوراب. ( اِخ ) ده کوچکی است در جنوب دولت آباد ملایر. مینورسکی آرد: از این توصیف [ توصیفی که در ویس و رامین از گوراب شده ] جای تردیدی نمی ماند که گوراب همان جوراب است که جغرافی نویسان عرب، آن را در ملتقای راه های نهاوند و همدان به کرج ( بر چهارده فرسنگی شرق نهاوند و دوازده فرسنگی جنوب همدان ) ( نگاه کنید به قدامه ص 199 ) ذکر کرده اند. هم اکنون نیز ده جوراب ( گوراب ) همان موقعیت را ( جنوب دولت آباد ملایر ) دارد ( ویس و رامین، داستان عاشقانه پارتی ترجمه مصطفی مقربی در پایان ویس و رامین چ محمدجعفر محجوب ص 416 ). رجوع به فهرست نام جایهای کتاب ویس و رامین شود.
گوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی شهرستان فومن که در 13 هزارگزی شمال خاوری فومن، کنار راه شوسه فومن به رشت واقع است. جلگه و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنه آن 825تن است. آب آن از شاخ رز و استخر تأمین میشود. محصول آن برنج و توتون و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ده باب دکان کنار راه شوسه دارد. این ده به دو قسمت به نام گوراب لشامندان و گوراب سیدیعقوب تقسیم میشود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - میدان اسب دوانی. ۲ - محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران )، هفته بازار. ۳ - سراب، زمین شوره زار.
(اِمر. ) = گورابه: گنبدی که بر سر قبر سازند.

فرهنگ عمید

= جوراب
۱. زمین شوره زار که از دور همچون آب به نظر آید، سراب.
۲. ‹گورابه› گنبدی که بالای قبر بسازند.

فرهنگ فارسی

جوراب
دهی است از دهستان مو گوئی بخش آخوره شهرستان فریدن که در ۱٠ هزار گزی شمال باختری آخوره و ۴ هزار گزی راه عمومی واقع شده است.
گوراب

جملاتی از کلمه گوراب

این روستا در دهستان گوراب پس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹۱ نفر (۱۷۵خانوار) بوده‌است.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهای ایشان که میکنند راست چون گورابی است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّی إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه می‌بیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم