با مه گلکار خود گفتم تو را یاری کنم هر کجا ویرانه داری تو گل کاری کنم
رسید بر لب بام آفتاب زندگیش هنوز خواجه مغرور، (گرم) گل کاری است
شوق تو به گل کاری اشکم چو زند دست آرایش دستار دهد باغ ارم را
یکی را شوق گل کاری به سرهست یکی فکرش همه در جمع زر هست
می نوش و مست زی که جز این نیست فصل گل کاری که ختم آن نه پشیمانی آمده ست
به گل کاری نغمه های دو تار به آبی که جاری ست در جوی تار