گسیختن یا پاره شدن به پاره شدن و از هم پاشیدن چیزی گویند.
- داد ازین دشمن مروت دوستان جویا که باز رشتهٔ پیمان و الفت را ز هم بگسیختند
- نز خدایم میتوان بگریختن نز خودی نیزم توان بگسیختن
- خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک عقد ثریا شود مایل بگسیختن
- دل به تار نفس سست مبند از غفلت که بر هر دم زدن آماده بگسیختن
رشته ی آزرم خود بگسیختند فاش و بی پروا به شه آویختند
پیوند مهر ازهمه اشیا گسیختند در صدق عهد خویش قرین وفا شدند
روز جدائی را رازی گله انباز ساخته آمد و رزم تنهائی را غریوی شکیب او بار پرداخته. آری بر این گفته گرفت نشاید. و آزموده مردم را شگفت نیاید. بهم آموختگان را هم چاره هم آمیختن است نه از هم گسیختن.
چون دست قضا رشته اعمار برشت بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
خون فرزند، ریختن خواست زو رشته ی جان گسیختن خواست
آخر از یکدگر گسیختن است خوش معاشان بد معاملهایم