لغت نامه دهخدا
گستی. [ گ َ ] ( حامص ) درشتی و زبونی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || بدی و نازیبایی. ( برهان ). و یا مرخم گستاخی. ( آنندراج ). زشتی:
ترا جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون رفتی از جایی بدین گستی.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 473 ).
گستی. [ گ َ ] ( حامص ) درشتی و زبونی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || بدی و نازیبایی. ( برهان ). و یا مرخم گستاخی. ( آنندراج ). زشتی:
ترا جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون رفتی از جایی بدین گستی.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 473 ).
(گَ ) (حامص. ) زشتی، نازیبایی، پلیدی.
۱. زشتی.
۲. پلیدی.
گستی (مجارستان). گِستِی ( به مجاری: Gesztely ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه میشکولتس واقع شده است. گستی ۲۸٫۸۲ کیلومتر مربع مساحت و ۲٬۸۹۹ نفر جمعیت دارد.
زشتی، نازیبایی، پلیدی.
💡 پیاپی گردد از وصلش قدحها بر مثال آن که اندر جنگ سلطانی قدح تیر خدنگستی
💡 چو از رخ زلف ببریدی گستی رشته عمرم چو بر لب خال بنهادی نهادی داغ بر جانم
💡 فراوان ریز در جانم از آن میهای ربانی ز بحر صدر شمس الدین که کان خمر تنگستی
💡 به بزمش جانهای ما ندانستی سر از پایان اگر نه هجر بدمستش به بدمستی و جنگستی
💡 ای دریغ از هیچ سنگستی درو بر راه او کشتگان عشق یابندی قطار اندر قطار