لغت نامه دهخدا
گستراندن. [ گ ُ ت َ دَ ] ( مص ) پهن کردن:
کجا برفشانند مشک و عبیر
همان گسترانند خز و حریر.فردوسی.فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. ( گلستان ).
گستراندن. [ گ ُ ت َ دَ ] ( مص ) پهن کردن:
کجا برفشانند مشک و عبیر
همان گسترانند خز و حریر.فردوسی.فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. ( گلستان ).
(گُ تَ دَ ) (مص م. ) ۱ - پهن کردن. ۲ - فرش کردن. ۳ - منتشر کردن. ۴ - پخش کردن.
( مصدر ) ۱ - پهن کردن منبسط ساختن. ۲ - فرش کردن: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. ۳ - منتشر کردن.
پهن کردن.
فرش کردن.
منتشر کردن.
پخش کردن.
💡 همه گستراندند پرهای خویش که خاتون براو بر نهد پای خویش
💡 چه حاجت گستراندن خوان خود را خورم بر خوان مردم نان خود را