گزینی

لغت نامه دهخدا

گزینی. [ گ ُ ] ( اِ ) ترجمه خاصیت. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خاصیت

جمله سازی با گزینی

تا چه ملت بگزینیم و چه آئین که پدید کف موسی زرخ انفاس مسیحش ز لب است
چرا همی بگزینی تو بر وصال فراق چرا همی ز خراسان روی به‌ سوی عراق
میانه گزینی بمانی به جای خردمند خوانند و پاکیزه‌رای
درستگاری را گفتند: تا کی بی همسر همی مانی و همسر نمی گزینی؟ گفت: سختی بی همسری آسان تر از طلب رزق عیال است.
اگر عزلت گزینی در عیانت نماید دید بیشک دید جانت
بر اساس نظر برادر او موریس کوهن که او هم یک جاسوس موساد است، در زمان اعدام، الی کوهن نفر سوم برای جایگزینی نخست‌وزیر سوریه بود.
صائب آن به که خطا را نگزینی به صواب چون درین دار مکافات جزا می بینی
ارجو که مدح من بگزینی به مدح غیر کز اشهد فصیح بهست اسهد بلال