گذرانی

لغت نامه دهخدا

گذرانی. [ گ ُ ذَ ] ( حامص ) در ترکیب آید: خوش گذرانی. بدگذرانی. سخت گذرانی. رجوع به گذران شود.

جمله سازی با گذرانی

همان به که با جام مانیم روز همی بگذرانیم روزی بروز
آنچه ما دانیم از اسرار کل بگذرانیم از همه از عزّ و ذل
زاهدا، در گذر از جنّت و فردوس و نعیم که جز او هرچه به خاطر گذرانی صنمند
برین داستان بگذرانیم روز که خورشید گیرند گردان بیوز
عالم گذرانست همان به که درین باغ بی غم گذرانیم جهان گذران را
المنه لله که جهان هست چنانک هر گونه که او را گذرانی گذرد