کلمه به معنای واحدی از زبان است که دارای معنی مشخصی است و میتواند به تنهایی یا به عنوان بخشی از جمله به کار رود.
کلمات میتوانند شامل نامها، فعلها، صفتها و سایر اجزای زبان باشند.
هر کلمه میتواند به تنهایی یا در ترکیب با دیگر کلمات معنای خاصی را منتقل کند و نقش مهمی در ارتباطات انسانی ایفا میکند.
در زبانشناسی، کلمات به دستههای مختلفی تقسیم میشوند و هر دسته ویژگیهای خاص خود را دارد.
کلمه. [ ک َ ل ِ م َ ] ( ع اِ )کلمة. سخن. گفتار. ( فرهنگ فارسی معین ):
حرز جان ساز ادب کاین کلمه
بر سر افسر کسری رقم است.خاقانی.نوح بن منصور کلمه او به سمع رضا اصغا نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110 ) و تمامی هلاک و نیست شدن ایشان افتراق کلمه ایشان بود. ( تاریخ قم ص 164 ). رجوع به کلمة شود. || یک جزو از کلام. لفظ معنی دار. و فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتماً معنی دارد. ( فرهنگ فارسی معین ). هر لفظ موضوع که دلالت بر معنی کند به وضع. آواز یا مجموعه آوازهایی حاکی از اندیشه ای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح نحویان، لفظی است که برای معنای مفرد وضع شده باشد. ( از تعریفات جرجانی ): یا در کتاب آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده. ( المعجم چ دانشگاه ص 25 ). و رجوع به کلمة شود. || در اصطلاح دستور زبان، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلام مرکب است از مجموع چند کلمه در دستور فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: 1 - اسم. 2 - صفت. 3 - عدد. 4 - کنایه. 5- فعل. 6 - قید. 7 - حرف اضافه. 8 - حرف ربط. 9 - صوت. در زبانهای اروپایی نیز معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو، حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. جمله. ( فرهنگ فارسی معین ): هرچ رأفت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه «و ایتاء ذی القربی » است. ( راحةالصدور ص 68 ). || در اصطلاح منطقیین، فعل است مقابل اسم و آن هر لفظ مفردی است که دلالت کند بر معنایی با زمان محدود آن معنی مانند رفت و می رود و خواهد رفت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح منطق، فعل. ( فرهنگ فارسی معین ). و منطقیان فعل راکلمه خوانند و حرف را ادات پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف. ( اساس الاقتباس ص 15 ). || دراصطلاح فلسفه، روح انسانی را به اعتبار ظهور آن در نفس رحمانی مانند ظهور کلمه در نفس انسانی کلمه گویند. ( از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کلمه کن؛ اصطلاح عرفانی است که فلاسفه اسلام نیز بکار برده اند و مراد از آن امر ابداعی وتکوینی و وجود منبسط است، چنانکه گویند بواسطه کلمه کن تمام موجودات بر سبیل وجود ابداعی دفعةً واحدةً از ذات حق صادر شده اند. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سید جعفر سجادی ).
(کَ لَ مَ یا مِ ) [ ع. کلمة ] (اِ. ) ۱ - سخن، گفتار. ۲ - یک جزو از کلام، لفظ معنی دار. ۳ - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت. ۴
۱. سخن.
۲. لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام.
* کلمهٴ استفهام (ادات استفهام ): (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند، مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو، و غیره.
* کلمهٴ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله».
سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه که انسان برزبان میراندومطلب خودرابه آن وسیله بیان میکند
( اسم ) گونه ای ماهی که در بحر خزر فراوانست.
دهی از دهستان بوشگان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و ۳۴۱ سکنه دارد.
کَلِمه
(در لغت معادل واژه) در اصطلاح منطق، گونه ای لفظ که در دانش صرف و دستور زبان از آن به فعل تعبیر می شود، یعنی لفظی دارای معنای مستقل، مقرون به زمان مثل «رفت» و «گفت». اهل منطق کلمه را به دو قسم تقسیم می کنند: ۱. کلمۀ حقیقی، که معادل افعال تام است، مثل «رفت» و «گفت» و در عربی مثل «ذهب» و «قال»؛ ۲. کلمۀ وجودی، که معادل افعال ناقصه در زبان عربی است مثل «کانَ» و «صارَ»؛ و اهل منطق آن را در حکم ادات می دانند و به عنوان رابطه مورد استفاده قرار می دهند.
[ویکی فقه] کلمه، به معنای لفظ مفرد دارای معنای مستقل مقترن به زمان گذشته یا حال یا آینده است.
لفظ مفرد تام به لحاظ دلالت و عدم دلالتش بر زمان، دو نوع است: اسم و کلمه.
توضیح اصطلاح
کلمه، که در علم نحو به آن "فعل" گفته می شود، لفظ مفرد تامّی است که از حیث ماده دارای معنای مستقل بوده و دالّ بر یک معنای اسمی و استقلالی برای موضوع غیر معیّن است و از حیث هیات، بر تحقق آن معنای استقلالی و اسمی در یکی از زمان های سه گانه ( گذشته، حال و آینده) دلالت می کند. مثلاً لفظ "ذَهَبَ" بر ثبوت معنای ذهاب (رفتن) برای ذاهبِ غیر معیّن در زمان گذشته دلالت می کند. و اما کلماتی مثل زمان و سال و ماه و روز هر چند بر زمان دلالت دارند اما دلالت آنها به حسب ماده است نه صیغه و هیات. کلمه یا فعل، در بیشتر لغات، مشتق است چنان که در عربی هم بنا به قول اهل بصره، از اسمی که به آن مصدر می گویند مشتق است (به خلاف اهل کوفه که مصدر را مشتق از فعل می دانند).
وجه تسمیه
"کلمه" مشتق از ماده "کَلْم"، به معنای جَرْح (وارد کردن جراحت) است. در وجه نام گذاری آن گفته شده که چون کلمه دلالت بر زمان دارد و زمان، حقیقتی است متجدد، متصرّم الوجود، گذرا و متغیر، گویا که خاطر شریف آدمی از این ناحیه جریحه دار است ( و دنبال یک حقیقت ثابت و پایدار می گردد).