در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود کغشته شد به آب محبت خمیر ما
گر عمر نمیدهد ترا مهلت فیض یکغم از صد صد از هزاران برسان
اگر مجنون فرخ پی بخواندی یکغزل از وی دل لیلی چنان بفریفت کامد گوی میدانش
نو بنو باید سخن در بیت بیت و حرف حرف یکسخن در یکغزل تکرار شد خاموش شو
هر آن ناز کغاز او آز باشد مدارش به ناز و مخوان جز نیازش