کغ

لغت نامه دهخدا

کغ. [ ک َ ] ( اِ ) میوه نارس در تداول مردم گناباد. ( یادداشت لغت نامه ).
کغ. [ ک ِ ] ( اِ ) ریم چشم بود یعنی آبی سفید که بر کنار چشم خشک شود و آن را به تازی رمص خوانند. کیغ. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کیغ شود.

فرهنگ فارسی

ریم چشم بود یعنی آبی سفید که بر کنار چشم خشک شود و آن را بتازی رمص خوانند.

جمله سازی با کغ

در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود کغشته شد به آب محبت خمیر ما
گر عمر نمیدهد ترا مهلت فیض یکغم از صد صد از هزاران برسان
اگر مجنون فرخ پی بخواندی یکغزل از وی دل لیلی چنان بفریفت کامد گوی میدانش
نو بنو باید سخن در بیت بیت و حرف حرف یکسخن در یکغزل تکرار شد خاموش شو
هر آن ناز کغاز او آز باشد مدارش به ناز و مخوان جز نیازش