چل

چل به معنای بندی است که از چوب، علف، سنگ، گل و خاک در جلوی رودخانه و جوی ساخته می‌شود. این بند که از چوب، کاه، سنگ و علف تشکیل شده، به ورغ نیز معروف است. بندروغ و بندی که از چوب، نی، علف، گل و لای و خاک در جلوی رودخانه و نهر ساخته می‌شود. این سد و بند که از سنگ، خاک و چوب و مواد مشابه تشکیل شده، توسط کشاورزان و آبیاران در مقابل رود یا نهر ایجاد می‌شود. بَرق برای اطلاعات بیشتر به بند و بندروغ مراجعه شود. این واژه به معنای دستور به رفتن، یعنی برو، و بهندی نیز به همین معنا به کار می‌رود. این واژه به معنای دستور به رفتن است. در واقع، این واژه از چلیدن به معنای رفتن نشأت می‌گیرد و در زبان هندی نیز به همین شکل استفاده می‌شود. این واژه به معنای رفتن از چلیدن است و در فارسی و هندی مشترک است. این کلمه به معنای دستور به رفتن از چلیدن است.

لغت نامه دهخدا

چل. [ چ َ ] ( اِ ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. ( برهان ) ( از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چوب و نی و علف و گل و لای و خاک در جلو رودخانه و نهر بندند. ( از ناظم الاطباء ). سد و بندی از سنگ و خاک و چوب و مانند اینها که دهقانان و آبیاران جلو رود یا نهر یا جوی برآرند. بَرق ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به بند و بندروغ ( بندورغ ) شود.
چل. [ چ َ ] ( فعل امر ) امر به رفتن، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. ( برهان ). امر از رفتن بود. ( جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فارسی و هندی. ( غیاث ). کلمه امر از چلیدن. یعنی برو. ( ناظم الاطباء ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی نیز مستعمل است، اما حق آن است که اصل هندی است و فارسیان استعمال کرده اند. ( رشیدی ):
اگر چه غرقه ای از فضل او نمید مباش
به علم کوش و ازین غرق جهل بیرون چل.ناصرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).از چلچل تو پای من زار شد کچل
من خود نمیچلم تو اگر میچلی بچل.امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
چل. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان )( از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. ( رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آلت تناسل و نره. ( ناظم الاطباء ). آلت تناسل پسران خردسال ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چر و چوک و چول شود.
چل. [ چ ِ ] ( ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. ( برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ سفید. ( ناظم الاطباء ):
کلوس کج دم و چپ شوره پشت آدم گیر
یسار عقرب و چل سم سفید کام سیاه. ( از جهانگیری ).رجوع به اشکل و اشکیل شود.

فرهنگ معین

(چِ ) (ص. ) ۱ - کم عقل، نادان. ۲ - دیوانه، مجنون.
(چُ ) (اِ. ) = چول. چر: آلت تناسل مرد، نره.
(چَ ) (اِ. ) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند.

فرهنگ عمید

= چلیدن
کم عقل، احمق، کودن، نادان، گول.
=چهل: به صورت آدمی شد قطرۀ آب / که چل روزش قرار اندر رحم ماند و گر چل ساله را عقل و ادب نیست / به تحقیقش نشاید آدمی خواند (سعدی: ۱۵۹ )
۱. بند، سد.
۲. بندی از چوب یا سنگ و خاک که جلوی آب می بندند.
اسبی که دو دست یا دست راست و پای چپش سفید باشد.

فرهنگ فارسی

چهل
( صفت ) ۱ - کم عقل نادان احمق گول. ۲ - دیوانه مجنون.
دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد

ویکی واژه

کم عقل، نادان.
دیوانه، مجنون.
سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند.
چول. چر: آلت تناسل مرد، نره.
کیر
خل، بی عقل، احمق
خل

جمله سازی با چل

صوفی افسرده را زحمت ما گو مده رو تو و محراب زهد ما و چلیپای ما
داشتم میل خردمندی و دانش چندی باز آشفته‌ام از زلف چلیپا کردی
چله نشینی به از انگور نیست پیر به خم رفته جوان آمده است