جنبش توسعه نرمافزاری چابک از تکنیکهایی مانند توسعه مبتنی بر آزمایش بهره میبرد. در این روش، مهندس با حداقل واحدی از عملکرد کاربرمحور آغاز میکند، یک تست خودکار برای آن طراحی میکند و سپس به پیادهسازی و تکرار عملکرد میپردازد. این فرآیند به طور مکرر تکرار میشود. نتیجه و استدلال این رویکرد این است که ساختار یا فرم از عملکرد واقعی ناشی میشود و به دلیل انجام ارگانیک، به واسطه پایه عملکردی تستهای خودکار، پروژه را در بلندمدت سازگارتر و با کیفیت بالاتری میسازد. مفهومی چندبعدی است که بسته به زمینهای که در آن به کار میرود، معانی متفاوتی پیدا میکند. در ورزش، این واژه به توانایی بدن در تغییر سریع جهت حرکت در حالی که تعادل و دقت حفظ میشود، اشاره دارد. در دنیای کسبوکار، چابکی به قابلیت یک سازمان در پاسخگویی سریع و انعطافپذیر به تغییرات محیطی و نیازهای مشتریان مربوط میشود. در حوزه توسعه نرمافزار و مدیریت پروژه، چابکی به روشی تیمی، انعطافپذیر و تکراری برای توسعه نرمافزار و اجرای پروژهها اشاره دارد. چابکی ورزشی به معنای توانایی بدن در تغییر سریع جهت حرکت است، در حالی که تعادل، سرعت و دقت را حفظ میکند. این ویژگی تحت تأثیر متغیرهای آمادگی جسمانی مانند قدرت، استقامت، سرعت، تعادل و مهارت قرار دارد و در ورزشهای مختلف و فعالیتهای روزمره از اهمیت بالایی برخوردار است.
چابک
لغت نامه دهخدا
چو آن مرد چابک به اندک سپاه
ز جایی بیاید بدرگاه شاه.
مر این ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند.فردوسی.همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین.فرخی.نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک.منطقی.چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.ناصرخسرو.مشو درخط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.عمادی شهریاری.چابک استاده ام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم.خاقانی.استادان حاذق و عمله چابک ترتیب دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
شگرفی چابکی چستی دلیری
به مهر آهو به کینه تندشیری.نظامی.خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم.نظامی.بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.نظامی.هر نفس این پرده چابک رقیب
بازیی از پرده برآرد غریب.نظامی.قلم زن چابکی صورتگری چست
که بی کلک از خیالش نقش میرست.نظامی.همیشه بر قد دولت قبای حکم تو چابک
همیشه بر سر دشمن قضای تیغ تو مبرم.امامی هروی.چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی، هم افتان و خیزان برو.سعدی ( بوستان ).باچابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رمیده اند.سعدی.به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاددامن بدندان بگیر.سعدی.اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.سعدی.قبا بست و چابک نوردید دست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) به سرعت.
۳. (قید ) ماهرانه.
۴. [قدیمی] زیبارو.
۵. (اسم ) [قدیمی] تازیانه.
۶. [قدیمی] زرنگ، ماهر، زبردست.
فرهنگ فارسی
۱- ( صفت ) چست و چالاک زرنگ. ۲- ماهر زبر دست. ۳- ( اسم ) تازیانه شلاق.
چست و چالاک. فرز و تند. سبک. زرنگ. زبر و زرنگ. ظریف. رعنا. قبراق. زود. قچاق. چابوک. چاپوک. چپوک. جلیت. مرد چابک و چست. جلد. چابک از هر چیزی.
فرهنگ اسم ها
معنی: چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست، به سرعت و سهولت حرکت کننده، چالاک، زبَردست، چالاک ، زیبا و ظریف، زیباروی
ویکی واژه
آیپا: [tʃʰɒːˈbok]
چابک (تفضیلی چابکتر, عالی چابکتر)
چست و چالاک، زرنگ.
ماهر، زبردست.
تازیانه اسب
جمله سازی با چابک
به گرد او نرسی جز به همعنانی دل اگرچه جان من از چابکی به باد رسی
یکی چابک عنانش زیر زین است که نی بر آسمان، نی بر زمین است
خرمتر از بهاری زیباتر از نگاری چابکتر از تذروی فرختر از همایی