پیچانده

لغت نامه دهخدا

پیچانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) نعت مفعولی از پیچاندن. تافته. خمانیده. تابیده. بگردانیده. بپیچیده.

فرهنگ عمید

پیچانیده، پیچیده، تابیده، پیچ داده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تافته خمیده تابیده. ۲- برنج داشته.

جمله سازی با پیچانده

این زمان در ضبط اشک خویش صائب عاجزیم ما که از دریا عنان سیل را پیچانده ایم
با تو ظالم برنمی آید، وگرنه آه من پنجه زورآوران چرخ را پیچانده ای است