این کلمه در زبان فارسی به عنوان یک واژه کلیدی، معانی و کاربردهای متنوعی را در خود جای داده است که هر یک از آنها در زمینههای مختلف قابل استفاده است. این کلمه میتواند به عنوان یک پیشوند در ترکیب با سایر واژهها به کار رود و به معنای نزدیک بودن یا در جلو قرار داشتن باشد. بهعنوان مثال، زمانی که از ترکیب پیشرفت استفاده میشود، به معنای حرکت به جلو و به سوی بهتر شدن است. همچنین، این واژه میتواند به عنوان یک قید به کار رود که در آن به مفاهیمی چون در جلو، در پیش یا نزدیک به جایی اشاره دارد. در جملات مختلف، این واژه میتواند به توصیف موقعیت مکانی یا زمانی بپردازد و به نوعی به ما کمک کند تا فاصله یا موقعیت اشیاء و افراد را نسبت به یکدیگر درک کنیم. به عنوان مثال، در جملهای چون او در پیش من ایستاده است، به وضوح نشان داده میشود که فرد مورد نظر در موقعیتی جلوتر از شخص دیگری قرار دارد. این کاربردهای گوناگون نشاندهندهی تنوع و غنای زبان فارسی است که این واژه به زیبایی هر چه تمامتر در آن جایگاه ویژهای دارد و با توجه به زمینهی جمله، معانی مختلفی را القا میکند. این توانایی این کلمه در انتقال مفاهیم مختلف، دلیلی است بر اهمیت و قابلیتهای زبان فارسی در بیان دقیق و هوشمندانهی افکار و احساسات.
پیش
لغت نامه دهخدا
پیش. ( اِ ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ( حرکت ). رفع ( اِعراب ). یکی از سه حرکت حروف، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است. نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
- پیش دادن؛ مضموم خواندن. رجوع به پیش دادن شود.
پیش. ( اِ ) برگ درخت خرما. ( جهانگیری ). برگ خرما ( لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر ). شاخ درخت خرما. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بگفته رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است. ( انجمن آرا ). عباب. || پیس. ( برهان ). خرمای ابوجهل. ( برهان ).
پیش. ( اِ ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند.
پیش. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه: آسیاب پیش. بیه پیش و بیه پس ( از کلمه «بیا» فعل امر آمدن و «پیش » )،نام دو قسمت گیلان. رجوع به بیه پیش و بیه پس شود.
پیش. ( ص ) عاقل و خردمند. ( برهان ).
فرهنگ معین
۱ - (ق. ) جلو، قبل، قدام. ۲ - پس، بعد. ۳ - (حراض. ) نزد. ۴ - سوی، طرف. ۵ - (اِ. ) یکی از سه حرکت حروف، ضمه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- شاخ. درخت خرما. ۲- برگ درخت خرما. ۳- خرمای ابوجهل.
عاقل و خردمند