پیش تاز
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کسی که پیش از دیگران به دشمن حمله کند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد. ۲- مقدم پیشرو: پیشتاز عرص. بلاغت. ۳- آنکه در مقدم. گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه.
ویکی واژه
جمله سازی با پیش تاز
چه تازی خر به پیش تازی اسپان؟ گرفتاری به جهل اندر گرفتار
داراب از دکن بحبش تاخت می برد آن پیش تاز رخش به دریافکن چه شد؟
به امروز ما باز کی در رسیم که تا پیش تازیم پیش از پسیم
ابرو بادی که آمدی زان پیش تازه کردند تازهروئی خویش
هنوز از پیش تازیان میدوید که جو خورده بود از کف مرد و خوید