پایه

پایه

هر چیز که شباهت به پا دارد، به عنوان پی و بنیاد شناخته می‌شود و به مرتبه و درجه‌بندی اشاره دارد. این مفهوم در مورد هر طبقه‌ای از ساختارها مانند نردبان، منبر و پلکان به کار می‌رود. به عبارت دیگر، هر سطح یا طبقه‌ای که افراد بتوانند بر آن بالا رفته یا پایین بیایند، در این دسته قرار می‌گیرد. از طرفی، بنیاد به معنای هر چیزی است که بر اساس آن چیزی دیگر بنا می‌شود و به ترتیب و ساختار آن اشاره دارد. این می‌تواند شامل بنگاه، اصل، یا شالوده یک بنا باشد که به نوعی پایه و اساس کار را تشکیل می‌دهد. همچنین، ستون‌های مجردی نیز در این مفهوم وجود دارند که می‌توانند به عنوان عنصر اصلی سازه‌ها در نظر گرفته شوند. در این میان، پای به قسمتی از ساختار اشاره دارد که در زیر تخت، صندلی یا میز قرار می‌گیرد و نقش مهمی در ثبات آن‌ها دارد. این مفهوم همچنین به درختی اشاره دارد که به درخت دیگری پیوند می‌خورد و در حقیقت ریشه یا اصل آن درخت محسوب می‌شود. به طور کلی، این مفاهیم به نوعی از ارتباط و ساختار در طبیعت و اشیاء مختلف اشاره دارند که در آن‌ها پایه و اساس، اهمیت ویژه‌ای دارد.

لغت نامه دهخدا

پایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام. مرقاة. پله. زینه. دَرَجه. هر مرتبه از زینه و پله منبر. پله نردبان. پاشیب. عتبه. پک.اُرچین. پغنه. تله: قلعه ای دیدم سخت بلندو نردبانپایه های بیحد و اندازه... امیرمحمد... رفتن گرفت سخت بجهد و چندپایه که برفتی زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. ( تاریخ بیهقی ). امیر رضی اﷲ عنه [ امیرمحمد ] بر آن پایه نشسته بود در راه. ( تاریخ بیهقی ).
که خواند تخته عصیان تو که درنفتاد
ز تخت پنجه پایه بچاه پنجه باز.سوزنی.از آن گوشه ای دان فراخی بحر
وزین پایه ای اوج چرخ کبود.اثیر اخسیکتی.پایه پایه رفت باید سوی بام
هست جبری بودن اینجا طمع خام.مولوی.چون ز صد پایه دو پایه کم بود
بام را کوشنده نامحرم بود.مولوی.نردبانهائی است پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان.مولوی.چون نهد بر پایه منبر ز بهر وعظ پای
آنکه چون کروبیان دارد بعصمت اشتهار.ابن یمین ( از جهانگیری ). || هرچه بر آن چیزی بنا کنند و ترتیب دهند. اساس. بنیاد. بِناء. اصل عمارت. ( رشیدی ). مبناء. بنورَه. بنوری. پی. شالوده. شالده. بنیان. بن. بنگاه. آسال. انگاره. قاعده. مقعده:
ندانست کاین چرخ را پایه نیست
ستاره فراوان و ایزد یکیست.فردوسی.شاه سایه است و خلق چون پایه
پایه کژ کژ افتدش سایه.سنائی.فکر پایه عقل است. ( جامعالتمثیل ). || مجردی. ستون. شجب. رشیدی این معنی را مجازی میداند و گوید از آن جهت پایه را ستون گویند که آن اساس سقف است. ( نقل بمعنی ). || قائمه. پای ِ. تخت. هر یک از قوائم تخت و میز و نظائر آنها چنانکه پایه تخت، پایه صندلی، پایه میز، پایه خوان ( طبق )، سه پایه، چهارپایه:
همه پایه تخت زرّ و بلور
نشستنگه شاه بهرام گور.فردوسی.همه پایه تخت زرین بلور
نشسته برو شاه با فر و زور.فردوسی.هواروشن از بارور بخت اوست
زمین پایه نامور تخت اوست.فردوسی.کمر بست و ایرانیان را بخواند
بر پایه تخت زرین نشاند.فردوسی.نهاده بطاق اندرون تخت زر

فرهنگ معین

(یِ ) [ په. ] (اِ. ) ۱ - شالوده، اساس. ۲ - رتبه، درجه. ۳ - ستون چهارگوش و بلند. ۴ - میله یا ستونی که چیزی روی آن قرار گیرد. ۵ - جنسیت گیاه (یک پایه یا دو پایه ).

فرهنگ عمید

۱. هر چیز شبیه پا: پایهٴ میز، پایهٴ صندلی.
۲. [مجاز] پی، بنیاد، شالوده.
۳. قاعده، اساس.
۴. [مجاز] قدر، مرتبه.
۵. درجۀ کارمند در اداره، رتبه.
۶. زینه، پله.
* پایه پایه:
۱. پله پله.
۲. [مجاز] درجه به درجه.

فرهنگ فارسی

هرچیزشبیه پا، پی وبنیاد، قدرومرتبه، شالوده
۱- هر یک از طبقات چیزی که بر آن بالا روند یا پایین آیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام پله پاشیب پک ارچین پغنه تله زینه درجه. ۲- هر چه بر آن چیزی بنا کنند و ترتیب دهند بنیاد بن بنگاه اصل عمارت پی شالوده بنیان اساس بنائ قاعده. ۳- ستون مجردی. ۴- قسمت زیرین تخت و صندلی و مانند آن پای. تخت پای. میز قایمه. ۵- درختی یا نهالی که بدان درختی دیگر پیوند کنند اصله. ۶- ریشه اصل: پای. دندان ریش. دندان. ۷- جا جای مقام. ۸- ساق. گندم و جو و جز آن. ۹- پایین دامان دامنه. ۱٠- ساق ساقه ساق. درخت نرد برز کنده تاپالی نون بوز. ۱۱- پایاب. ۱۲- مدار فلک مدار ماه مدار ستاره ماه پایه ستاره پایه. ۱۳- ناسره زبون نبهره خوار ضایع سقط مقابل سره. ۱۴- ارج ارز جاه جایگاه پایگاه قدر پایه مرتبه رتبه درجه منزلت مقام حد. ۱۵- مقام و رتبه در ادارات: فلان دارای پای. پنجم اداری است. ۱۶- عددی است که باید چند بار در خودش ضرب شود قوه. یا پای. چخماق. ماشه. یا پای. حوض. ۱- پای حوض. ۲- جای رسوایی و بدنامی. یا پای. کوه. پایین کوه دامن. کوه. یا پای. والا. مقام ارجمند مقام بلند. یا پایه های مغزی. نام دو برجستگی سفید رنگ که در مجاورت طبقات بصری قرار دارند. این برجستگیها در بالا مسطح و در عقب از بالا بپایین استوانه یی شکل است. این دو برجستگی در بین خود فضایی بنام فضای بین پایه های مغزی بوجود میاورند. پایک پایه های کوچک در برجستگیهای مغز.
وکیل دعاوی فرانسوی

فرهنگستان زبان و ادب

{abutment} [پزشکی-دندان پزشکی] دندان طبیعی یا کاشتینه ای (implant ) که تکیه گاه بَرسازۀ ثابت یا متحرک است
{base} [زبان شناسی] واژه یا بخشی از واژه که در هر فرایند صرفی یا اشتقاقی وند جدیدی به آن اضافه شود
{basis, base} [ریاضی] مجموعه ای از بُردارهای مستقل در یک فضای بُرداری که هر بُردار فضا ترکیبی خطی از اعضای آن مجموعه است
[موسیقی] ← پایۀ تحتانی
{foot} [زبان شناسی] یک یا چند هجا که با توجه به الگوی تکیه یا کمیت یک واحد ضرب/ وزن (rhythm ) را تشکیل می دهد
{grade, échelle (fr. )} [عمومی] امتیاز کارمند ازنظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق؛ رتبه
{root} [موسیقی] نتی که آکورد بر مبنای آن نامیده می شود
{stock , rootstock, understock} [کشاورزی- علوم باغبانی] بخش پایینی در ترکیب پیوندی

دانشنامه آزاد فارسی

پایه (ریاضیات). پایِه (ریاضیات)(base)
در حساب، تعداد نمادهای رقمی متفاوت در یک دستگاه اعداد خاص. در دستگاه اعداد معمولی، که دهدهی یا اعشاری و دارای نمادهای ۰، ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹ است، پایه یا مبنا عدد ۱۰ است. در دستگاه اعداد دودویی، که فقط نمادهای ۰ و ۱ را دارد، پایه ۲ است. ارزش مکانی هر یک از رقم های عدد توانی از پایه است. مثلاً در عدد ۵۷۸۹ در پایۀ ده، ۹ رقم یکان (۱۰۰)، ۸ رقم دهگان (۱۰۱)، ۷ رقم صدگان (۱۰۲)، و ۵ رقم هزارگان (۱۰۳) است. کلاً هر دستگاه شمارش مبتنی بر ارزش مکانی در پایۀ b را می توان به صورت...b-۳, b-۲, b-۱, b۰, b۱, b۲, b۳, b۴... نمایش داد که در پایۀ ۱۰ چنین نمایش داده می شود:.... ۳ـ۱۰ , ۲ـ۱۰ , ۱ـ۱۰ , ۱۰۰ , ۱۰۱, ۱۰۲, ۱۰۳ , ۱۰۴...، و در پایۀ ۲:...۳-۲ ,۲- ۲ ,۱- ۲ , ۲۰ , ۲۱ , ۲۲ , ۲۳ , ۲۴....برای پایه های بزرگ تر، به جای هر یک از عددهای دو رقمی ۱۲،۱۱،۱۰ و غیره باید یک تک رقم به کار برد. مثلاً در پایۀ ۱۶، همۀ عددهای کوچک تر از ۱۶ را باید به صورت عددهایی تک رقمی نشان داد، زیرا ۱۰ در دستگاه شانزده گانی به معنی ۱۶ در دستگاه دهدهی است. پس عددهای دهدهی ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵در دستگاه شانزدهگانی به ترتیب با حروف F،E،D،C،B،A نمایش داده می شوند. لفظ پایه همچنین به عددی اطلاق می شود که هرگاه به توان خاصی برسد، یعنی به تعداد دفعات خاص در خودش ضرب شود، مثلاً ۱۰۰=۱۰×۱۰=۱۰۲، دارای لگاریتمی برابر با آن توان باشد. مثلاً لگاریتم ۱۰۰ در پایۀ ۱۰ برابر با ۲ است. در جبر نیز، در عبارت a، an را پایه و n را نما می نامند.
پایه (زمین شناسی). پایِه (زمین شناسی)(stump)
برون زدگی سنگی کم ارتفاع، حاصل از فرسایش صخرۀ منفرد دریایی ساحلی. برخلاف صخره های منفرد دریایی، که همیشه رخنموناند پایه ها فقط در زمان کِشَند پایین رخنمون دارند و در نهایت، کاملاً فرسایش می یابند.
پایه (موسیقی). پایه (موسیقی)(tonic)
(یا: نتِ پایه، تونیک) در موسیقی، نت اصلی و آغازین یک گام (مثلاً نت دو در گام دو ماژور)، یا «گام مبدأ» در یک ساختۀ موسیقایی (مثلاً آکورد دو ماژور در ساخته ای در همین گام ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پایه: اساس و بن چیزی است که از آن به مناسبت در باب های: حج، صلح و دیات سخن رفته است.
طواف بر پایه کعبه - که به آن شاذروان گفته می شود - صحیح نیست؛ زیرا پایه جزء بیت است و طواف باید برگرد آن انجام گیرد.
صلح و دیات
اگر دو نفر در مالکیت پایه دیوار بین دو ساختمان اختلاف کنند، پایه از آن مالک دیوار است؛ زیرا پایه دیوار نیز تحت تصرّف او است. کسی که در ملک خود یا ملکی مباح، دیواری بنا کرده است، اگر پایه دیوار از نظر استحکام به طور معمول و متعارف، تحمّل آن را دارد، صاحب دیوار ضامن تلفات ناشی از خرابی آن بر اثر حوادث غیر مترقّبه همچون زلزله و سیل نیست.در ضمانت و عدم ضمانت در فرض عدم استحکام پایه، اختلاف است.
پایه
پایه

جملاتی از کلمه پایه

به دست جور کندی پایه‌ای را در آتش سوختی همسایه‌ای را
گفت بود اول مرا پایه بلند شهوت نفسم بدین پستی فکند
خیالی آسمان از پایهٔ او مثالی آفتاب از سایهٔ او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال کارت فال کارت فال حافظ فال حافظ فال احساس فال احساس