پافشردن

لغت نامه دهخدا

پافشردن. [ ف ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) استقامت کردن. پافشاری کردن. اصرار، لجاج، ابرام. پای فشردن. پای افشردن. پای افشاری.ایستادگی. پایداری. پائیدن. پای داشتن. ثبات قدم.
- امثال:
پافشردی بُردی؛ استقامت سبب نیل به مقصود است.

فرهنگ معین

(فِ شُ دَ )(مص م. )نک پافشاری کردن.

فرهنگ فارسی

پای افشردن، پافشاری، پایداری کردن، ایستادگی
( مصدر ) پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: ( پافشردی بردی ) ( حکمت ).
استقامت کردن اصرار

ویکی واژه

نک پافشاری کردن.

جمله سازی با پافشردن

چنان کز مرکز ثابت قدم پرگار می گردد به قدر پافشردن می دود گرد جهان معنی