وسه

وسه

لغت نامه دهخدا

وسه. [ وَ س َ / س ِ ] ( اِ ) چماق. عصا. ( ناظم الاطباء ). چوب دست. چوب دستی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ):
به وسه سر بکوب حاسد را
من بگویم اگر تو را وسه نیست.سوزنی.و به تشدید نیز آمده. || قدرت و قوت. ( برهان ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). توانائی. ( ناظم الاطباء ). || آلت مرد. نره. ( فرهنگ فارسی معین ):
روز و شبان به گنبد سیمین شان زدیم
هر ساعتی ز وسّه سیمین یکی ستون.سوزنی.

فرهنگ معین

(وِ سِّ ) (اِ. ) ۱ - چوبدستی. ۲ - (کن. ) آلت مرد، نره.

فرهنگ عمید

عصا، چوب دستی: به وسه سر بکوب حاسد را / من بکوبم اگر تو را وسه نیست (سوزنی: لغت نامه: وسه ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- چوب دستی. ۲- آلت مرد نره: روز و شبان بگنبد سیمین شان زدیم هرساعتی زوسه سیمین یکی ستون. ( سوزنی )

دانشنامه عمومی

وسه (استان ماسوویان). وسه ( به لاتین: Łyse ) یک روستا در لهستان است که در گمینا وسه واقع شده است. وسه ۲٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.

جمله سازی با وسه

کسب حق از جان و دل باید گزید وسوسه شیطان نمی باید شنید
جمال دوست چو شمع است و من چو پروانه شگفت نیست کزو میخرم بجان بوسه
الگوهای ایجادی پروسه ایجاد اشیاء را مورد توجه قرار می‌دهند.
زدش بوسه بسیار بر دست و پای نشد راضی آن خر که خیزد ز جای
آمپر، بیست‌ویک ساله بود که عاشق دختری بیست‌‎وسه ساله شد.
افلاک دهد بوسه ورا بر طرف ذیل ابحار برد سجده ورا بر شرف کم
یک بوسه ای که دل طلبد ز آن دهان تنگ صد بحث می کند لب حاضر جواب او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال قهوه فال قهوه فال پی ام سی فال پی ام سی فال زندگی فال زندگی