والی، یک واژه عربی است که به معنای حاکم و پادشاه به کار میرود. این نام همچنین به عنوان یکی از نامهای خداوند نیز شناخته میشود. در فرهنگ اسلامی و عربی، والی به فردی اطلاق میشود که مسئولیت رهبری یا اداره یک منطقه را بر عهده دارد. این مفهوم نشاندهنده قدرت و مسئولیت است و به کسی اشاره میکند که توانایی هدایت و پیشبرد امور را داراست. والی میتواند نمایانگر ویژگیهایی چون عدالت، قدرت و دلسوزی باشد. در واقع، این واژه به نوعی با اصول حکمرانی و رهبری مرتبط است و بر اهمیت نقش مدیران و رهبران در اجتماع تأکید میکند.
والی
لغت نامه دهخدا
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست.مسعودسعد.والی ری کز خراسان رفتنم
منع کرد آن نیست آزاری مرا.خاقانی.تا بس نه دیر والی شام و شه یمن
باجش به مصرو ساو به صنعا برافکنند.خاقانی.والی عزت توئی اینک طغرای فقر
مشرف وحدت تو باش اینک ایوان او.خاقانی.این خبر به سمع والی رسید که بقالی را بی موجبی دست بیرون انداختند. ( سندبادنامه ص 202 ). با والی جرجان و خواص خویش در اندرون قلعه رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ). سبب آن بود که طغان نامی والی آن بقعه بود و دیگری بای توز نام این ولایت به قهر از دست او بیرون کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 17 ). ارسلان جاذب والی طوس به هراة مقیم بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).
والی جان همه کان ها زر است
نایب دست همه مرغان پر است.نظامی.حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدا را چه کار بر در والی.سعدی. || در عهد صفویه بالاترین مقام میان سرحدداران بود و در سراسر مملکت شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت موروثی بودند که در عین تابعیت دولت صفوی باز نوعی استقلال داشتند. عایدات مالیاتی آنان در بودجه به حساب نمیآمد و بجز پیشکشی و تقدیمی که به صورت تحف و هدایا تسلیم سلطان میشد کمک لشکری نیز میکردند. ( سازمان صفوی از فرهنگ فارسی معین ). و در عهد قاجاریه وصول کلیه مالیاتهای نقدی و جنسی و اداره دهات خالصه و اجاره ابنیه دولتی، مالیات اصناف و بقایا و پرداخت حقوق مأموران و جیره و علیق اسب آنان، مواجب، مستمری و وظیفه و مقرری مدد معاش، خانواری، تیول، خرج سفره، و تکیه فقرا، تعزیه و غیره، ذوی الحقوق، افواج سوار و پیاده، توپ چیان، قورخانه چیان، قراسورانها برعهده والی بود. ( احمد هرمزد از فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] فرمانروا، حاکم.
۳. [قدیمی] صاحب امر و اختیار.
۴. [قدیمی] از نام های خداوند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - حاکم ایالت استاندار: (( ارسلان جاذب والی طوس که سنگ بست رباط او بنا کرده و آنجا مدفونست. ) ) توضیح در عهد صفویه بالاترین مقام میان سرحد داران بود و در سراسر مملکت شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت موروثی بودند که در عین تابعیت دولیت صوفوی باز نوعی استقلال داشتند. عایدات مالیاتی آنان در بودجه بحساب نمی آمد و بجز پیشکشی و تقدیمی که بصورت تحف و هدایت تسلیم سلطان میشد کمک لشکری نیز میکردند. توضیح ۲ - در عهد قاجاریه وصول کلیه مالیاتهای نقدی و جنسی و اداره دهات خالصه اجازه ابنیه دولتی مالیات اصناف و بقایا و پرداخت حقوق ماموران و جیزه و علیق اسب آنان مواجب مستمری و وظیفه مقرری مدد معاش خانواری تیول خرج سفره و تکیه فقرا تعزیه وغیره ذوی الحقوق افواج سوار و پیاده توپچیان قورخانه چیان قراسورانها بر عهده وای بود. ۲ - صاحب امر ولی: ((والی سیف و القلم قده اکلا بر العرب ) ) یا والی آسمان ( سپهر ) اول. قمر ماه. یا والی آسمان ( سپهر ) دوم. عطارد تبر. یا والی آسمان ( سپهر ) سوم. زهره ناهید. یا والی آسمان ( سپهر ) چهارم. شمس آفتاب. یا والی آسمان ( سپهر ) پنجم. مریخ بهرام. یا والی آسمان ( سپهر ) ششم. مشتری اورمزد. یا والی آسمان ( سپهر ) هفتم. زحل کیوان.
نامی از نامهای خدای تعالی
فرهنگ اسم ها
معنی: حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
دانشنامه عمومی
والی (ناحیه خب). والی ( به چکی: Valy ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری چک است که در ناحیه خب واقع شده است. والی ۴٫۲۸ کیلومتر مربع مساحت و ۴۲۰ نفر جمعیت دارد و ۵۵۵ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
ولاة.
جمله سازی با والی
سئوالی کردی و گفتم جوابت ولیکن اینچنین بینم صوابت
برفتند خوالیگری ساختند خورشها بیاندازه پرداختند
از عناصر گاه ترکیب آورد زان موالیدی به ترتیب آورد